تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
پیش از این دوستی همدل و همزبان داشتی که او را از دست دادهای. افسوس میخوری که اتفاقات خوب زودگذر هستند و قضا و قدر روزگار همواره در کمین خوشیها نشستهاست. این قاعده زندگیست و نمیتوان با آن جنگید پس تو چرا خودت را در گذشته غرق کردهای؟ افسوس خوردن در مورد گذشته هیچ سودی ندارد. آنچه از گذشته میماند فقط خاطرههاست. از گذشته و اتفاقاتی که رخ داده عبرت بگیر تا بتوانی برای پیشرفت رو به جلو از آنها استفاده کنی. مسائل و مشکلاتی که برایت پیش میآید، نیاز به مدیریت دارد پس خوش خیالی و غفلت را کنار بگذار، با بزرگان و دانایان مشورت کن و در مواجهه با اتفاقات بیخیال و بیتفاوت نباش.
غزل شماره ۲۰۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۰۷ حافظ
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۰۷ حافظ
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
یادش بخیر روزگاری که من سر کوی تو مینشستم و ساکن بودم؛ دیدگان من از غبار توتیای خاک درگاه خانه تو کسب روشنایی میکرد.
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
درست همانند گل سوسن که در اثر همنشینیِ بی پیرایه، بازگوکننده مکنونات قلبی گل سرخ بود، هر چه در دل تو میگذشت بر زبان من جاری میشد.
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آنگاه که دل نکتههایی را از مرشد عقل نَقل و بازگو میکرد، هر چه را که برای دل، فهمش دشوار بود، عشق مشروحاً بیان میکرد.
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
ای داد از این همه ستم و تجاوزی که در این دامگاه و منجلاب دنیا وجود دارد؛ دریغ از آن همه دلسوزی و ابراز خواسته که در محفل عارفانه در آن زمان برقرار بود.
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
همیشه آرزوی قلبی من این بود که هیچ زمان بی دوست بهسر نبرم، اما چه میتوان کرد که کوشش من و دل در این راه به جایی نرسید.
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خُم مِی دیدم خون در دل و پا در گل بود
شب پیش به یاد دوستان همپیاله به میکده رفتم؛ در آنجا خمره را دیدم که او هم از غصه خلوتی میکده دلش خون و پایش در گل بود. یعنی نوشیدن شراب ممنوع شده و خم با وجود ناراضی بودن از اوضاع قادر به انجام دادن کاری نبود. در مصراع دوم اشاره دارد که درون خمره که ظرف گِلی بزرگی برای رسیدن شراب است، شراب سرخ همچون خون وجود دارد و جنس آن از گِل رس است.
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
بسیار به جستجو پرداختم تا دلیل درد دوری و فراق یار را از کسی بپرسم و آن را دریابم؛ (اما حتی) عقل صاحب رأی هم در حل این مسئله نادان و ناآگاه بود.
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
به راستی انگشتری که بر آن نگین فیروزه بواسحاقی میدرخشید یا همان مُهر مخصوص شاه ابواسحاق، با زیبایی جلوهگری کرد، اما حاکمیتش دوره زودگذر و پرشتاب داشت.
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
ای حافظ، دیدی که آن کبک خرامان که از گرفتاری در چنگال سرنوشت شاهین مرگ غافل بود، چگونه قهقه خنده سرمیداد؟ یعنی کبک خوشخرام غافل عاقبت به دست شاهین قضا شکار شد. کبک خوشخرام استعاره از شاه ابواسحاق است.
هرچند کل غزل سوگواری برای شاه شیخ ابواسحق اینجو و دوران خوشی است که حافظ با او داشته است؛ بیت قبل و این بیت بهطور اخص به کشته شدن ابواسحاق به دست امیر مبارزالدین اشاره دارد. شاه ابواسحاق آخرین فرمانروای آل اینجو بود که در اواخر دوره ایلخانان بر فارس و اصفهان فرمانروایی میکرد؛ او مردی ادیب، هنردوست و اهل بذل و بخشش و البته خوشگذران بود که به حافظ توجه ویژه نشان میداد اما امیرمبارزالدین مردی سختگیر و متشرع فرمانروای یزد، ابتدا فارس و سپس اصفهان را از چنگ شاه ابواسحاق بیرون آورد، آنگاه او را به خواری در شهر شیراز به قتل رساند.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.