تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
تو در عشق چنان پیش رفتهای که هیچکس با تو برابری نمیکند و تجربه عشق کار هرکسی نیست. لبخند باعث زیبایی هرچهرهای میشود اما بدان که هر کاری را نمیتوان شوخی و دست کم گرفت. دست از مسخره کردن دیگران بردار چراکه ممکن است باعث شکستن دل مردم شوی. با کنایه و طعنه سخن مگو و به حال و اوضاع آشفته مردم مخند. شاید زمانی خود گرفتار شدی و دیگران به تو بخندند. اگر این کارها را ترک کردی مردم همیشه تو را خواهند پذیرفت. زندگی بالا و پایین بسیار دارد. مسافرت در زمان حال نیکوست به شرطی که محتاطانه و عاقلانه رفتار کنی.
غزل شماره ۱۸۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۸۰ حافظ
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند
حافظ چو ترک غمزه ترکان نمیکنی
دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۸۰ حافظ
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
اى محبوب که لب خندان تو، به داستان شیرینى قند به تمسخر خنده مىزند، آرزومند خنده تو هستم، به خاطر خدا اندکی بخند.
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
درخت بهشتى طوبى با همه موزون بودن خود نمىتواند در برابر قامت زیباى تو خودنمایى و جلوهگرى کند، از ادامه دادن این داستان میگذرم که سخن به درازا مىکشد.
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند
اگر مىخواهى اشک خونین مانند رودخانه از چشمانت جارى نشود، به وفادارى فرزند مردم دل نبند.
گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
چه جلوهگرى کنى و چه طعنه و سرزنش بزنی، ما به زاهد خودپسند و خودبین اعتقادى نداریم.
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
کسى که دلش گرفتار کمند عشق زلف یار نشده باشد، پریشانى حال مرا چگونه در مىیابد؟
بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
اکنون که بازار اشتیاق و محبت گرم است، آن دلبر بلندقد کجاست تا من جان خودم را مانند اسفند که در آتش مىسوزد، فداى چهره زیبا و آتشگون او کنم؟
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو؟ خدا را! به خود مخند
در آن جایى که محبوب ما لبخند شیرین مىزند، اى پسته خندان، تو کیستى؟ به خاطر خدا مخند که به خود مىخندى و خودت را مضحکه میکنی.
حافظ چو ترک غمزه ترکان نمیکنی
دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند
اى حافظ، تو که ناز و غمزه ترکان زیبارو را رها نمىکنى و دل بسته آنان هستى، مىدانى جایت کجاست؟ شهر خوارزم یا شهر خجند جای توست. خوارزم و خجند از شهرهاى معروف ترکستان بوده که به داشتن خوبرویان معروف بوده است