تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
مدتی به دنبال یار و همدمی مهربان میگشتی و اکنون به این نتیجه رسیدهای که محرم اسرار نداری و خودت به تنهایی باید گلیمت را از آب بیرون بکشی. عهد و پیمانی را که بستهای بجای بیاور و به آن وفادار باش. حریم و خط قرمز خودت را مشخص کن وگرنه آبرویت در خطر میافتد. بهترین دل، دلی روشن و صاف و زلال است، عشق و محبت را در دلت نهادینه کن تا لکه سیاهی درون آن نفوذ نکند. مهربانی و محبت تو شهره عام و خاص میگردد و همه به نیکی از تو یاد میکنند.
غزل شماره ۱۷۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۷۸ حافظ
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۷۸ حافظ
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
هرکسی که راز نگهدار اسرار دل شد در سرای محبوب ماندگار شد و آنکسی که راه ورسم رازداری را بلد نبود، از حرم یار دور ماند و در بیاعتقادی خودش باقی ماند.
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
چنانچه دل من اختیار خودش را از دست داد و پردهدری کرد بر آن خرده مگیر؛ خدا را سپاسگزارم که در پرده اوهام و خیالات باقی نماند.
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
صوفیان همگی لباس خودشان را از رهن شراب به در آوردند و پس گرفتند؛ تنها خرقه ما در خانه شرابفروش باقی مانده است.
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
محتسب سابق در حال حاضر خودش را به شیخ و مسلمانی زده و گناهانش را فراموش کرده، گویا اتفاقی نیفتاده است، در این میان فقط داستان مستی ما همچنان بر سر کوچه و بازار و در دهان مردم باقی مانده است.
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
هر شراب سرخ که از دست سفید زیبای ساقی گرفتیم، به صورت اشک حسرت درآمد و در چشم اشکبار باقی ماند. اشک را به گهر و مروارید تشبیه کرده است.
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
به غیر از دل من که از روز نخست آفرینش تا آخرین روز همچنان عاشق پابرجا باقی ماند، شنیده نشد که هیچکسی دیگر در کار عشقبازی به صورت همیشگی باقی بماند و مستدام عاشق باشد.
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
گل نرگس خودش را به بیماری زد تا شاید حالت چشم تو را بدست آورد، آن حالت خمار چشم تو را بدست نیاورد، اما بیماری در وجودش همچنان باقی است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
خوشایندتر از پژواک سخنهایی که درباره عشق گفتهاند، یادگاری که در زیر این آسمان کبود چرخنده باقی مانده باشد، ندیدم و نشنیدم.
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
لباسی بیارزش داشتم که صد نقص مرا در زیر خود پنهان میکرد. آن خرقه برای تهیه شراب و رامشگر به گرو گذاشته شد و زنار کمر من آشکار شد. دلق لباس صوفیان و زاهدان است و زنار کمربندی که زردشتیان به کمر میبستند.
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند
آثار زیبای صورتگران چینی آنچنان در برابر چهره دلربای تو شگفت زده شد که حرف و صحبت آن حیرت در همه جا بر در و دیواری که این آثار هستند باقی مانده است.
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
دل حافظ یک روز برای مشاهده گیسوی بلند یار رفت تا پس از تماشا باز آید، اما برای همیشه در بند زلفش گرفتار شد