تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
ستاره بخت و اقبال تو همانند ماه میدرخشد. اوضاع بر وفق مراد تو شده و به زودی به مقصودت خواهی رسید، پس شکرگزار خدا باش. مواظب باش که رسیدن به مقامی تو را دچار غرور و تکبر مگرداند. اگر بتوانی در زندگی خودت با اراده و محکم باشی پیروزیهای تو ادامهدار خواهند بود. موقعیت اجتماعی بالایی پیدا خواهی کرد. فراموش نکن که در هر موقعیت و جایگاهی که باشی، به مشورت با بزرگان نیاز داری.
غزل شماره ۱۶۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۶۷ حافظ
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۶۷ حافظ
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
ستارهای در آسمان شروع به تابیدن کرد و ماه محفل ما شد. آن ماه همدهم و یار دل وحشت زده ما شد.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
محبوب و معشوق من که به مدرسه نرفته و دانشی نیاموخته است، با غمزه و کرشمه اش به صد عالم و مدرس نکات زیادی را آموخت.
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
دل رنجور و عاشق دلدادگان همچون باد صبا به امید و آرزوی وصالش فدای چهره همچون نسرین و چشمان مثل نرگس یار شد.
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
دوست اینک مرا در بالای پیشگاه میخانه مینشاند؛ ببین که گدای این شهر چگونه امیر و بزرگ محفل شد.
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعهنوشی سلطان ابوالفوارس شد
من خیال و آرزوی رسیدن به آب حیات خضر و جام اسکندری را داشتم، به همین سبب پیمانهنوش دربار سلطان ابوالفوارس شدم.
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
اینک خانه شادی و محبت آباد میشود، زیرا که محراب ابروی معشوق من، معمار و سازنده آن شده است.
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
بخاطر خدا لبت را از قطرههای شراب پاک کن، زیرا که دل من به هزاران اندیشه گناه کشانده شد.
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
غمزه تو به دلدادگانت چنان شرابی نوشاند که دانششان بر باد رفت و عقل و خردشان از درک افتاد.
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
شعر من مثل طلا ارزشمند و کمیاب است. بله! پذیرش سروران و نیکبختان، اکسیر سخن من شد، یعنی اکسیرِ قبول سروران بر مسِ شعر من افتاد و آن را به طلا تبدیل کرد.
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
ای یاران، افسار اسب را بکشید و از رفتن به میخانه روی بگردانید، زیرا که حافظ به این سمت رفت و فقیر و بیچاره شد. یعنی همه مال و اموال خودش را داد و شراب خرید.