تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
زندگانی زیبا همانند سحرگاهان روشن پس از گذر یک شب سیاه طولانی است. تو همچون کوه پایدار و استوار باش که نور امید بر تو خواهد تابید و گره از مشکلاتت خواهد گشود. در اول صبح کامروا خواهی شد. به زودی به جایگاه و سعادتی خواهی رسید. مبادا با رسیدن به منسب و قدرت یاد خدا را فراموش کنی و اخلاقت در ارتباط با دیگران تغییر کند. مال و مقام رفتنی است، مراقب رفتار و منش خودت باش.
غزل شماره ۱۵۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۵۳ حافظ
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۵۳ حافظ
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
هنگام سحرگاهان وقتی که خورشید یا همان پادشاه مشرق پرچم خود را بر فراز کوهساران برافراشت یعنی طلوع کرد و نور آفتاب بر نوک کوه افتاد، یارم با دست مهربان خودش در کلبه عاشقان را زد.
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
وقتی که برای صبحگاهان مشخص شد که اوضاع خورشید آسمان به مجاز یعنی بیوفایی روزگار چگونه است طلوع کرد و بر غرور و فریب کامکاران به استهزاء و مسخره کردن خندید.
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد
دیشب در محفل عیش و نوشخواری وقتی که محبوب زیبای من از جای برخاست تا برقصد، گره را از ابروهای خودش باز کرد و با آن دلهای عاشقان را به عشقش گره زد یعنی همه همنشینان عاشقش شدند.
گره از ابرو باز کردن کنایه از بشاش شدن چهره و خندان شدن است.
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
من همان لحظه که چشمان مست یار عاقلان را به میخوارگی دعوت کرد، از صلاح و تقوی با خون دل دست شستم. یعنی چشمان محبوب برای هیچ کس تقوایی بجا نمیگذارد.
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شبزندهداران زد
کدام سنگین دل به او شیوه رهزنی کردن از دلها را یاد داد که از همان ابتدا وقتی بیرون آمد راه را بر عاشقان شبزندهدار بست.
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
دل بیچاره من آرزوی یکهسواری را در خود میپروراند که ناگهان از دست رفت. خداوندا، محبوب مرا حفظ کن، زیرا که به دل سواران عاشق بسیاری زده است. یعنی دلهای زیادی همچون دل من عاشق یارند و در عشق او دل من تنها نیست.
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جانسپاران زد
ما در آرزوی رنگ و روی چهره زیبای او چه بسیار جان دادیم و چقدر خون دل خوردیم، اما زمانی که یار نقش مطلوب بدست آورد و به قدرت رسید، اول از همه فرمان کشتن جان سپاران خود را داد.
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
من چگونه میتوانم با این دلق پشمین بیارزش خودم، آن یار زرهگیسو را به کمند صید خود درآورم، زیرا که مژگان او راه دل پهلوانان خنجرگذار را زده است. یعنی حتی از پهلوانانی که در خنجرکشی تبحر دارند کاری برنمیآید، چه برسد به من.
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
چشم امید ما به فال و قرعه پیروزی و خوشبختی اقبال پادشاه است پس مراد دل حافظ را بده که فال نیکبختان را برای تو گرفت.
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد
شاهنشاه پیروزبخت، دلیر مرد کشور دل و دین، یاری داده شده، که بخشش فراوان او به ابر بهاران خندید. یعنی ابر بهاران که بسیار بخشنده است، ممدوح از آن هم بخشندهتر است.
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
از آن لحظهای که جام شراب به دست او بزرگی یافت باعث شد که روزگار به یاد مینوشان عشق او، پیمانه شادی در دست گیرد.
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
آن زمانی از شمشیر سر شکاف او پیروزی نمایان شد که مانند خورشید ستارهسوز، یک تنه بر صف هزاران سپاهی زد. اشاره به اینکه وقتی خورشید طلوع میکند، هزاران ستاره میسوزند و از آسمان محو میشوند.
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
ای دل، بقای زندگانی و سلطنت او را از عنایت خداوندی بخواه که چرخ روزگار سکه بخت و کامروایی را تا زمانهای طولانی به نام او زد.
نازنین
عالی بود