تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به امید یک خیال خام قصد ترک وطن را داری اما برای این تصمیم باید عاقلانه و محتاطانه عمل کنی. گیج و سردرگم شدهای و از دیگران طلب کمک میکنی. منتظر نباش تا دیگران کاری برایت انجام دهند. از همت و توانایی خودت در پیدا کردن راهی برای حل مشکلات استفاده کن. با اندکی تفکر و دوراندیشی میتوانی بهترینها را انتخاب کنی. توکل به خدا کن که در این راه لطفش شامل حال تو خواهد شد.
غزل شماره ۱۲۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۲۸ حافظ
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ایمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سد ره تنگ دلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۲۸ حافظ
نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
در این شهر زیبارویی که دل ما را ببرد پیدا نمیکنم، اگر بختم یاری دهد. از این شهر، رخت برخواهم بست و خواهم رفت.
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
کجاست همنشینی که نیکو و سرمست باشد تا پیش سخاوت وی، عاشق دلسوخته، از آرزویش، سخنی به میان آورد.
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
ای باغبان، تو را از پاییز عمر ناآگاه و غافل میبینم، افسوس بر آن زمانی که باد خزانی، گل زیبای حسن تو را با خود ببرد و نابود سازد.
رهزن دهر نخفتهست مشو ایمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
سارق و دزد زمانه نخوابیده و بیدار است پس از دشمنی او خود را آسوده مپندار، زیرا اگر امروز سرمایه حیات تو را نبرده، فردا خواهد برد.
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
من در خیال خود با این همه اسباب بازی سر میکنم شاید که صاحب نظری پیدا شود و خواستار تماشای آنان شود.
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
علم و دانشی را که طی چهل سال زندگی، دلم جمع کرده است، میترسم که ناگاه آن چشمان خمار همچون نرگس به تاراج ببرد.
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
اگر بانگ و آواز گوساله سامری بلند شد فریب مخور، سامری چه کسی است یعنی توان آن را ندارد که بر ید بیضای موسی غلبه کند.
جام مینایی می سد ره تنگدلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
جام شیشهای شراب، مانع ورود دلتنگی است، پس آن را از دست مگذار وگرنه سیل اندوه تو را با خود میبرد.
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
اگرچه کمانداران راهزن در راه پرخطر عشق پنهان شدهاند با این حال هرکسی که آگاهانه در این راه قدم بگذارد، از دشمنان پیشی خواهد گرفت.
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز بهل تا ببرد
ای حافظ، اگر کرشمه مستانه یار، جانت را از تو بخواهد بگیرد، خانه دل را از غیر خالی گردان و بگذار که او جانت را با خود ببرد