تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
زندگی بدون عشق ارزشی ندارد و حتی اگر گنج قارون همراهی را که برای آینده خود انتخاب کردهای درست است، در مسیر صحیح قدم برمیداری، زندگی بر وفق مراد توست و آینده سعادتمندی در پیش رو داری. غرور و تکبر را همیشه از خود دور کن. با دوستانت با مهربانی رفتار کن تا بتوانی در وقت نیاز از آنها یاری جویی. نیازمندان و کسانی را که به کمک تو امیدوارند، در وقت توانایی از یاد مبر. بیتوجهی و اعتنا نکردن به کسانی که بر سر راه تو مانع ایجاد میکنند و با برخوردهای ناپسند سعی در تغییر دادن عقیده تو دارند، بهترین کار است.
غزل شماره ۱۲۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۲۷ حافظ
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
طاقت فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خون جگر شوی
هر که در این آستانه راه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب
کافر عشق ای صنم گناه ندارد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۲۷ حافظ
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
ماه، فروغ و روشنایی چهره تو را ندارد و گل سرخ در برابر تو، جلوه گیاه ندارد. تو از همه زیباتری.
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
خم ابروی تو مأوا و خانه جان من است، حتی پادشاه نیز مثل من گوشهای خوشتر از این نقطه ندارد.
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
نمیدانم که آه دل من با رخساره تو چه میخواهد بکند، زیرا خودت هم میدانی که آیینه، توان پایداری در مقابل آه ندارد. آیینه در برابر آه تیره میشود.
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
گستاخی نرگس را نگاه کن که در نزد تو شکفت، آری، نرگس بی حیا نمیتواند ادب را رعایت کند.
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
خوب تحقیق کردم و فهمیدم که چشمان سیاهدل و ظالمت به هیچ آشنایی رحم نخواهی کرد.
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
ای شاگرد میخانه، بخاطر شادی آن پیری که خانقاه و جایگاه ریاکاری ندارد، به من پیمانه بزرگ شراب بده.
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
طاقت فریاد دادخواه ندارد
(احتمالاً خطاب به دل خودش میگوید) غصه و اندوه بخور و خاموش و ساکت باش، زیرا که دل نازک معشوق، طاقت و توان شنیدن فریادهای دادخواه و دادستاننده تو را ندارد.
گو برو و آستین به خون جگر شوی
هر که در این آستانه راه ندارد
به هر کسی که به آستان عشق راه نیافته است بگو که برود و با آستین، خون جگر خود را که از چشمانش سرازیر است، پاک کند.
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد
تنها من نیستم که بار ستم گیسوانت را میکشم، چه کسی را مییابی که داغ گیسوی سیاه تو را بر دل نداشته باشد؟ یعنی همه داغدار وصال تو هستند.
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب
کافر عشق ای صنم گناه ندارد
چنانچه حافظ به تو سجده کرد بر او خرده مگیر، زیرا ای بت زیبارو، کافر عشق گناهی مرتکب نشده است