تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
چرا در انجام کارهایت وسواس داری و تردید و دودلی را به دلت راه میدهی؟ عمر در حال گذر است و زمان را نمیتوان متوقف کرد. غر زدن به دیگران گرهای از مشکلاتت باز نخواهد کرد. در زندگی همیشه گذشت داشته باش چراکه عفو از طرف بزرگان است. همراه هر خوشی و آسایش، رنج و حسرت نیز هست. اگر عاشقی، صادق باش و دورویی را از خود دور کن. هرچه سریعتر کاری را که میخواهی آغاز کن.
غزل شماره ۱۲۴ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۲۴ حافظ
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود میگذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۲۴ حافظ
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
آن کسی که غالیه معطر در تب و تاب حسادت از گیسوی خوشبوی اوست، دوباره با عاشقان خود در کرشمه و پرخاشگری است.
از سر کشته خود میگذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ای محبوب، تو از سر عاشقان کشته شده در راه خود، همچون باد، سریع میگذری. چکار میتوانیم بکنیم وقتی که معشوق عمر و زندگی من است که سرعت و شتاب دارد.
ماه خورشیدنمایاش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چهره همانند ماهش که جلوه خورشید را دارد، در پشت پرده گیسوانش، همچون آفتابی است که ابر روی آن را پوشانده است.
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
چشم من از هر گوشه اش، سیل اشک را روانه کرد تا قامت دلجوی تو، تازهتر و شادابتر شود. شاعر در این بیت حسن تعلیل بکار برده است؛ اشک چشم حافظ از فرط عشق و اشتیاق جاری است و غرض حافظ از این گریه آبیاری سرو قامت یار است.
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
اگرچه کرشمه گستاخانه چشم تو، مرا به اشتباه و بیگناه میکُشد، اما امیدوارم که فرصت کافی برای این کار داشته باشد. زیرا فکرش درست و دلپذیر است.
آب حیوان اگر اینست که دارد لب دوست
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
آب زندگانی که عمر جاودان میبخشد اگر همین باشد که لب دوست دارد، بنابراین واضح است که خضر، تنها به سرابی دست یافت.
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر میل کبابی دارد
چشم مست تو از دل و اندرون من، جگر مرا هدف گرفته است، او ترکی مست است که هوس خوردن کباب دارد و برای این کار جگر مرا انتخاب کرده است.
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
جان بیمار و رنجور از عشق من، از روی تو سؤالی نمیکند و خواهشی از تو ندارد. خوشا به حال آن عاشق بیماری که از دوست جواب میگیرد بدون اینکه سؤال بپرسد.
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
چشم مست معشوق چه موقع نگاهی به طرف دل عاشق و رنجور حافظ میاندازد؟ یعنی هیچوقت به حافظ توجه نشان نمیدهد؛ در حالیکه چشم مست و خمارش، در هر گوشه، از پای درافتادهای دارد