تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
کسی میتواند در آسایش و سلامت زندگی کند که غرور و تکبر را از خود دور کند و دیگران را به چشم حقارت نگاه نکند. زندگی گاهی بهار دارد و گاهی خزان. صبور باش که هر آسایشی، سختی و مشکلات خود را به همراه دارد. آیندهنگر باش و به فردای خود نیز فکر کن. مهربانی با دیگران را فراموش مکن تا در لحظات سختی یار و یاور داشته باشی.
غزل شماره ۱۲۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۲۱ حافظ
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
و گر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۲۱ حافظ
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
هر آن کسی که خاطری آسوده و یاری عزیز دارد، خوشبختی مونس او شد و بخت و اقبال همراهش است.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
جایگاه عشق، مقامی بسیار بالاتر از عقل دارد و تنها کسی میتواند بر درگاه عشق بوسه بزند و به مقام عشق راه یابد که جان خود را برای نثار، در آستین داشته باشد. «جان در آستین داشتن» در زمان حافظ معادل همان «جان بر کف داشتن» زمان ماست.
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
به نظر میرسد که دهان کوچک و شکرین محبوب من، پادشاهی سلیمان است که نقش و نگار انگشتری لب لعل او، یک جهان را زیر فرمان خود دارد. حافظ دهان یار را به انگشتر سلیمان یا بهتر بگوییم نگین انگشتر سلیمان تشبیه کرده است که سلیمان با کمک آن قادر بود به همه موجودات فرمانروایی کند.
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
وقتی که یار در چهرهاش لب لعل و سبزه عذار دارد، به دلبرم افتخار میکنم که زیباییاش این هر دو را دارد.
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
ای توانگر، به ناتوانان و ضعیفان با چشم حقارت نگاه مکن، زیرا گدایانِ بیخانمان به بالای مجلس بادهنوشی راه دارند.
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد
اکنون که زنده هستی و روی زمین راه میروی، قدر و ارزش توانایی را بدان، زیرا که روزگار، ناتوانیها یا ناتوانان بسیاری را در زیر خاک پنهان کرده است.
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
دعای خیر مستمندان، بلا و آفت را از جان و دل دور میکند، چه کسی از خرمنی بهره میبرد که از گدایان خوشهچین که در اطراف آن هستند شرم داشته باشد؟ یعنی همیشه چیزی از مال را باید انفاق کنی تا به برکت آن دست پیدا کنی.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
ای باد صبا، نکتهای از وصف عاشقی مرا بازگو کن برای آن شاه خوبان (یار و محبوب) که کمترین بنده زرخرید او جمشید و کیخسرو هستند.
وگر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
(در ادامه بیت قبل) و اگر آن شاه خوبان پاسخ داد که عاشقی حقیر و بیچیز همچون حافظ را نمیخواهم، به او بگویید که همواره پادشاهان همنشینی از مستمندان دارند. یعنی چیزی از آن شاه کم نمیشود اگر من هم عاشقش باشم