تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
فردی با اصالت و اصل و نسبدار هستی و حیف است که بخواهی عاشق هرکسی بشوی و به هر بیسر و پایی توجه کنی، شاید بهتر باشد قبل از دل دادن افراد را آزمایش کنی تا میزان ارزشمندی، وفاداری و فداکاری آنها را بشناسی. به خداوند ایمان داشته باش و دلت را مانند دریا وسیع کن تا بتوانی تمام مشکلات اطرافت را بدون ترس از بین ببری. صبر و توکل چاره همه مشکلات است. انسانهای منفعتطلب و بد ذات را از اطراف خود دور کن. هر کسی را محرم راز دل خودت مکن و هرچه میخواهی را به خدا بگو.
غزل شماره ۱۱۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۱۹ حافظ
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۱۹ حافظ
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
آن دلی که همچون جام جم، اسرار نهان را نمایان میکند، اگر انگشتری پادشاهی را لحظهای از دست بدهد، برایش اهمیتی ندار و غصه نخواهد خورد. یعنی قدرت و سلطنت او در درون خودش است و وابسته به اشیای بیرونی مثل انگشتر نیست.
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
گنجینه دلت را به سبزه عذار و خال چهره تهیدستان بیفضیلت مده بلکه آن را به دست یک بزرگمنش صاحب کمالات بده که قدر آن را بشناسد. یعنی هرکسی ارزش و عیار دل را نمیداند و شایسته دل سپردن نیست.
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
هر درختی نمیتواند که بار ستم پاییز را تحمل کند، من بنده عزم استوار سرو هستم که این پایداری و استواری فقط از او برمیآید.
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
اینک وقت آن رسیده که برای به دست آوردن شادمانی، هر کسی که شش درهم یعنی حتی سرمایهای اندک دارد آن را، چون نرگس مست در پای جام شراب بریزد و خرج کند. اکنون زمان شادی و بادهنوشی است.
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
در زمان حال مانند گلی باش و از اینکه طلا و سرمایه خودت را برای خریدن شراب صرف کنی، خودداری نکن، زیرا اگر چنین نکنی عقل کامل تو را به صد عیب متهم میکند. اگر با پولی که داری شراب نخری، نشان میدهی که عقل نداری.
ز سِر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
هیچکس از رازهای جهان غیب آگاهی ندارد، پس بیهوده داستان و افسانه مگو، کدام محرم دل وجود دارد که به سراپرده اسرار غیب راه یافته باشد؟ آنچه مردم از عالم غیب تعریف میکنند افسانهای بیش نیست.
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
دلم که ادعا میکرد از دنیا و مافیها وارسته و بیتعلق است اینک به عطر گیسوی تو یا به هوای گیسوی تو صدگونه سروکار با نسیم سحرگاهی دارد. از باد صبح میخواهد که عطر گیسوی تو را به او برساند.
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
خواسته دلم را از چه کسی بجویم در حالیکه هیچ یار دلنوازی وجود ندارد که دیده عنایت و شیوه بخشش داشته باشد.
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
از دلق ریایی حافظ چه سودی میتوان برد در حالی که ما خدای بیهمتا را خواستیم، ولی او خود بتی برای پرستش دارد