تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
هرگز ظاهربین مباش و به پایان راه و عاقبت کاری که انجام میدهی بیندیش. خودبزرگبینی، عجله کردن و مشورت نکردن با دانایان کار دست تو داده و به نتیجه دلخواه خودت نرسیدهای. با فکر و تدبیر و همچنین امید به خداوند میتوانی خود را از این گرفتاری رهایی ببخشی و شکستت را جبران کنی. به نیازمندان صدقه بده و از انجام دادن کارهایی که سبب آبروریزی است، پرهیز کن.
غزل شماره ۱۱۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۱۱ حافظ
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۱۱ حافظ
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
این غزل با خطاب به محبوب آغاز میشود. خواجه میگوید: آن زمانی که پرتوی چهره تو بر شیشه آیینهگون جام افتاد، شراب در جام لرزید که همچون خندیدن بود، عارف از مشاهده این اتفاق به طمع خام وصال افتاد و بیهوده فکر کرد که میتواند به وصالت برسد.
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه تصویر زیبا و خیالانگیز که در آیینه خیالات و تصورات آدمیان است به سبب آن جلوهای است که زیبایی چهره تو تنها یک لحظه بر آینه هستی انداخت.
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
این همه عکس شراب و نقشهای متنوع و زیبا که در میخانه دیده میشود، تنها انعکاس یک شعاع نور از چهره ساقی است که در جام افتاده است.
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
غیرت و حمیت عشق، زبان همه برگزیدگان را برید، اما معلوم نیست که راز غم عشق چگونه در دهان همه مردم افتاد. عشق غیور است و از فاش شدن اسرار جلوگیری میکند و حافظ متعجب است که با وجود اینکه افرادی که در محفل عشق بودند، زبان بیان اسرار نداشتند، از کجا خبر به بیرون منتشر شده است؟
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
من به خواست و اراده خودم از مسجد به میخانه نرفتم بلکه از روز ازل نتیجه و سرانجام تقدیر من معلوم بود. حافظ در این بیت به جبر در سرنوشت اشاره میکند و میگوید ترک کردن خانه خدا و رفتن به مکان پلید از اختیار من خارج است.
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
هرکسی که داخل دایره گردش روزگار میافتد و به این دنیا میآید چارهای جز این ندارد و چه میتواند بکند جز آنکه چون پرگار به چرخیدن ادامه دهد. روزگار فرد را در بلایای متعدد دچار میکند.
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
دل که پیش از این در چاه زنخدان تو افتاده بود، به چین و شکن گیسوی تو آویزان شد، افسوس که از چالهای کوچک چگونه به دامی بزرگ افتاد. زنخدان یا چاه زنخ گودی زیر چانه محبوب و محلی برای قرار گرفتن دل عشاق است.
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
ای خواجه آن زمانی که تو مرا در صومعه میدیدی گذشت و دیگر هرگز دوباره مرا آنجا باز نمیبینی، یعنی من دیگر ترک عبادت و زهد کردهام؛ زیرا از این به بعد سروکارم با روی ساقی و لب جام شراب افتاده است.
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
باید که رقصکنان به زیر شمشیر غم عشق او رفت، یعنی با دل و جان و شادی و نشاط خود را تسلیم غم عشق کرد؛ زیرا آن کسی که به دست او کشته شد، عاقبتی خوش یافت.
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
یار در هر لحظه با من که دلم از غم عشق سوخته، نظر لطف دیگری دارد و با احسان و کرم به من نگاه میکند، این اتفاق عجیب را ببین که این گدا چگونه شایسته بخشش او شده است.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
تمامی صوفیان بادهنوش و زیباپسند هستند، اما از میان آنها تنها حافظ دلسوخته بدنام شده است. یعنی صوفیان نیز در مجالس عیش و نوش با زیبارویان دست در آغوش دارند؛ منتها کسی خبر ندارد؛ فقط حافظ است که بدنام شده و آبرویش بر سر این کار رفته است
ایمان م.م.ک.جلال الدین ایرانشاهی
زیباتر از زیبایی نامداران عارف و عارفین نیست،،،
غزل شماره ۱۱۱ جناب حضرت دوست ،،حافظ لسان الغیب،،،
شعر ۱۱ بیتی سروده است،،
طبق
ارتعاش کیهانی عدد ۱۱،،،۱۱۱،،،،۱۱۱۱،،بطور اتفاقی وقتی دیده شد ،مسیرت را ادامه بده،
رضوان
در این شعر جناب حافظ از عشق خدا میگن یعنی کسی که عاشق خدا شد از عبادت ظاهری فراتر میره و وارد عالم عشق الهی میشه …تفسیر به نظرم اشتباه اینجا که ترک عبادت می کنه و به دنبال معشوق زمینی میره نخیر این نیست معشوق اخر خداست …