تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
وظیفهای برعهده تو قرار گرفته که بیش از حد توان و طاقت توست اما با کمی تلاش و کوشش و کمک گرفتن از دیگران از پس آن برمیآیی. اعتدال و میانهروی در هر کاری را فراموش مکن. صادق باش تا بتوانی به هر چیزی که میخواهی برسی. اگر با دیگران با مکر و حیله رفتار کردی، خودت گرفتار مکر و حیله خواهی شد و این بسیار بد است و عاقبت خوبی ندارد.
غزل شماره ۱۱۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۱۰ حافظ
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۱۰ حافظ
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
هنگام پیری، عشق دوران جوانی به سرم افتاد و راز عشق را که در دل پنهان کرده بودم آشکار شد. عشق و عاشقی معمولاً صفت جوانان است و حافظ با دانستن این قضیه عشق خود را عجیب میداند و از آن بدتر راز عشقش پیش همگان فاش شده است.
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
از طریق نگاه کردن، مرغ دلم راه آسمان را در پیش گرفت، ای چشم من، خوب حواست را جمع کن تا ببینی که دل به دام چه کسی افتاده است. یعنی به چهره زیبای یار نگاه کردم و دلم از دستم رفت و اکنون در دام دوست است.
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
افسوس و حسرت میخورم که از دست عشق آن آهوی مشکدار خوشبوی چشم سیاه، خون دل زیادی مانند نافه بر جگرم ریخت. عشق آن محبوب خونین دلم کرده است. نافه کیسهای زیر شکم آهو است که مشک همان ماده سیاه خوشبو در آن قرار دارد.
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
هر نافه خوشبویی که در دست نسیم سحرگاهان افتاد و هر باد خوشبویی که میوزد، به واسطه خاک خوشبوی سر کوی شما بود.
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
زمانی که مژههای تو شمشیر عالمگیر خود را کشیدند، زندهدلان بسیاری کشته شد و کشتهها روی هم افتادند. از کُشته پُشته ساختن و روی هم انداختن کشتهها کنایه از کثرت و زیادی آنهاست یعنی نوک مژگان تو عاشقان و فداییان بسیاری دارد.
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
ما در طول عمرمان تجربه بسیار آموختیم و دانستیم که در این سرای جزادهنده، هر کس با دُردنوشان ستیزه و جنگ کند، نابود خواهد شد. دیر مکافات یا همان دار مکافات صفت این جهان است یعنی هرکس بدی کند، نتیجهاش را خواهد دید. دردکشان کنایه از انسانهای فقیر اما نیکوخصال است که چون پول چندان نداشتند، شراب ارزان میخوردند.
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
سنگ سیاه حتی اگر جان خود را هم فدا کند یعنی نهایت تلاش خود را بنماید، باز هم لعل و گوهر نخواهد شد، زیرا اگر کسی از اصل بد باشد، نمیتواند با سرشت واقعی خود کاری کند. این بیت را در کنایه به فرد بدذات میگوید که خودش را هم بکشد، ارجمند نمیشود.
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
حافظ که سر گیسوی زیبارویان را در دست داشت، عاشقی چابک بود که اکنون با سر به زمین افتاده است. یعنی حال امروزم را نگاه نکن، من در جوانی با زیبارویان همدم و همنشین بودم
مسعود
خیلی خوب بود ممنون