تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در زندگی و آینده کاری خودت بسیار موفق خواهی شد. هیچ کاری بدون تلاش و کوشش به ثمر نخواهد نشست. تمام سعی خود را به کار بگیر تا علاوه بر رسیدن به مقصود، غم و اندوه هم از وجودت خارج شوند. اگر به کسی یا به کاری بسیار علاقمند هستی، باید در مقابلش فداکاری بسیار کنی و از برخی خواستههای دیگرت بگذری. اگر به او علاقه و اعتقاد داری پس در مورد تصمیم گیریهایش راجع به زندگی و آینده انعطاف بیشتری از خود نشان بده و بدان او صلاح تو را بسیار خوب میداند.
غزل شماره ۹۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۹۸ حافظ
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن ملاح
لب چو آب حیات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسهای به صد زاری
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح
معنی و تفسیر غزل شماره ۹۸ حافظ
اگر به مذهبِ تو خونِ عاشقست مُباح
صلاح ما همه آنست کآن تو راست صلاح
اگر در مذهب و ملتِ تو ریختن خونِ عاشق حلال است صلاحِ ما هم در صلاحِ تو است یعنی هرچه شایسته توست شایسته ما هم هست. چه ریختن خون باشد و چه گرفتن جان.
سوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِل الظُلُمات
بیاضِ روی چو ماهِ تو فالِق الاِصباح
سیاهی زلفِ تو چنان است که گویی بوجود آورنده تاریکیهاست و سپیدی چهره، چون ماهِ تو شکافنده و پدیدآورنده صبح است به عبارت دیگر، روی تو همچون صبح که سیاهی شب را کنار میزند و درمیآید. سیاهی زلفِ تو را شکافته و بیرون آمده است.
ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تیرِ چشمِ نجاح
هیچکس از شکنِ گیسوی خم اندر خمِ تو رهایی نیابد و از آن کمانِ کوچکِ ابروان و تیرِ نگاه آیا چشمِ رستگاری توان داشت؟
ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میانِ آن ملاح
آنچنان میگریم که از اشکِ دیدهام چشمهای در کنارم جاری شده است که کشتیبان نمیتواند در آن چشمه وارد شود. یعنی با وجودِ این که شناگری از خصوصیات یک ملاح است باز نمیتواند در آن چشمه شنا کند.
لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قوتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را ازوست ذکرِ رواح
لب همچون چشمه نوشِ تو، نیروبخشِ جان است و برای پیکرِ خاکی ما همچون دعای شبانه است.
بداد لعلِ لبت بوسهای به صد زاری
گرفت کامِ دلم زو به صد هزار اِلحاح
لبِ لعلِ تو با صد نوع زاری و نیاز بوسهای داد و دلِ من با صد هزار اصرار و پافشاری، از لبِ تو کام گرفت. [لعل = سنگِ قیمتی سرخ رنگ، لب از جهت سرخی به لعل مانند شده / کام گرفتن = به آرزو رسیدن]
دعایِ جانِ تو وِردِ زبانِ مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
تا زمانی که شب و روز به هم متصل هستند و در پی هم میآیند و میروند. پیوسته ذکرِ زبانِ عاشقان، دعا برای جانِ تو است. [وِرد = ذکری که کسی آن را پیوسته زیر لب تکرار کند / مشتاقان = عاشقان / مسا = شب / صباح = صبح]
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
زِ رِند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح
ای حافظ، از ما طلبِ خیر و صلاح و توبه و تقوا مکن. زیرا از رند و عاشق و دیوانه، کسی انتظار اینها را ندارد. [صلاح = خیر و نیکی و پرهیزکاری / رند = شخصی که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد.]