تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
با این عزم و ارادهای که تو داری میتوانی تمام جهان را به هم بریزی. زیبا نگاه کردن به دنیا بسیار خوب است و خودت هم آنقدر از این وضعیت راضی هستی که هیچگاه به پایانش فکر نمیکنی. گاهی خود را آنقدر سبک و رها میدانی که در تصورت در آسمان خیال به پرواز درآمدهای ولی این خیالات برایت ثمری ندارد پس اراده قوی خویش را به کار برده، دنیا و آخرت خود را بساز.
غزل شماره ۹۵ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۹۵ حافظ
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت
معنی و تفسیر غزل شماره ۹۵ حافظ
مُدامم مست میدارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دم فریبِ چشمِ جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت
بعد از این همه صبوری، آیا ممکن میشود که شبی شمعِ چشمانمان را در ابروان مشابه محرابت روشن سازیم یعنی بعد از این همه جور و جفایت، شبی دیدارِ وصالت میسر میگردد تا چشممان به جمالت روشن شود؟
سوادِ لوحِ بینش را عزیز از بهرِ آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوحِ خالِ هندویت
مردمک سیاهِ چشمم را از آن جهت عزیز میدارم یعنی در چشمم حفظش میکنم که از نقشِ خالِ هندیت برای جان یک مثال و یک نسخه باشد. [سواد = سیاهی، مقابل بیاض به معنی سفیدی / لوح = تخته / بینش = دیدن]
مردمک را به خال هندوی یار تشبیه میکند و میگوید چون مردمک چشمم به خالِ تو شباهت دارد. به همین جهت در چشمم به عنوان یادگار حفظش میکنم.
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقع از رویت
اگر میخواهی که جهان را تا همیشه دفعتاً آرایش دهی و مزین نمایی. به صبا بگو زمانی روبند را از رویت بلند کند که تمام عالَم از پرتو رویت مزین و منور گردد. زیرا روی تو نورِ محض است و به هر جا که اشعهاش بیفتد، آنجا را منور و مزین کند.
وگر رسمِ فنا خواهی که از عالَم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
اگر میخواهی که رسم و قانون فنا را از جهان برچینی و یا از بین ببری، زلف و گیسویت را تکان بده تا از هر مویش چندین هزار جان بریزد. اگر در اندیشه آنی که نشانِ نابودی را در جهان از ریشه برکنی، گیسوی خود را پریشان کن تا جانهای عاشقانِ زنده دل فرو ریزد و رسمِ فنا را از عالم براندازد.
من و بادِ صبا مسکین دو سرگردانِ بی حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت
منِ مسکین و بادِ صبای مسکین، دو بیحاصلِ سرگردانیم، من از سِحرِ چشمت مستم و صبا از بوی گیسویت مست است. همانطور که در مسکینی شریکیم در مستانگی هم شریک هستیم.
زهی همت که حافظ را راست از دنیی و از عقبی
نیامد هیچ در چشمش بجز خاکِ سرِ کویت
همتِ حافظ عجب همتی است یعنی چه همتِ بلندی حافظ دارد که از هر دو جهان یعنی دنیا و آخرت غیر از غبارِ کوی تو هیچ چیز در نظرش ارزش و بهایی ندارد.
منبع: شرح سودی، شرح حافظ دکتر خطیب رهبر.