تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
اگر کاری را برای رضایتمندی خداوند انجام دادی، گله و شکایتت دیگر برای چیست؟ خداوند اجر و پاداش تو را خواهد داد. مقصود و نزدیک است و برای رسیدن به آن بایستی صادق و راستگو باشی و به لطف خداوند ایمان داشته باشی. دانایی راه تاریک تو را با دانش خود روشن میسازد ولی راه بسیار طولانی و مقصد دور است. سرگردانی و هراس و ناامیدی را از خود دور بگردان که در غیر این صورت به بن بست خواهی رسید.
غزل شماره ۹۴ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۹۴ حافظ
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
معنی و تفسیر غزل شماره ۹۴ حافظ
زان یارِ دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
از آن یارِ دلنوازم هم متشکرم و هم شکایت دارم، شاکرم از بابتِ دلنوازیش، اما شکایتم به جهت اینست که قدر هیچ یک از خدماتم را نمیداند. پس اگر نکتهسنج عشق هستی پس این حکایت را خوب گوش کن که شکر و شکایت متضادند و جمعشان در یک جا مخالف بنظر میرسد. [دلنواز = نوازش دهنده دل، تعبیر از رعایت خاطر است.]
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدومِ بی عنایت
هر خدمتی که به جانان کردم بدون مزد و منت بود یعنی قدرش را ندانست و در برابر آن چیزی به من نداد، خدا کند که هیچکس مخدومِ بی عنایت نداشته باشد یعنی مخدومی را که مقادیر عشق را نمیداند، هیچکس نداشته باشد. [مزد = اجرت / مخدوم = کسی که به او خدمت کنند / عنایت = ارادت]
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
به رندان لبتشنه کسی یک جرعه آب و یا یک قدح باده نمیدهد. مثل اینکه، ولیشناسان از این مملکت رفتهاند. یعنی کسانی که برای دوستان و بزرگان ارزش قائل بودند و مقادیرِ مردم را میدانستند در این مملکت (شیراز) نماندهاند و بی سر و صدا رفتهاند.
در زلفِ، چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
ای دل به زلفِ مثل کمندِ جانان مپیچ یعنی علاقمند نباش، زیرا خیلی سرهای بریده در آن زلف میبینی که بدون داشتن گناه و جنایت به آن روزگار گرفتار شدهاند یعنی هر علاقمندی به آن باید از جان و سر بگذرد.
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
چشمت به یاری غمزه، خونِ ما را خورد، آیا روا میداری؟ ای جانان، حمایت از قاتل جایز نیست. یعنی چشمت با تیرهای غمزه خونم را ریخت و تو هم این کار را میپسندی. ای جان، شایسته نیست که از چشمِ عاشقکُش خودت حمایت نمایی.
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت
در این شبِ تاریکِ هجران، راهِ وصال ناپدید گشت، ای جانانی که ستاره راهنما هستی، از گوشهای بیرون بیا تا که راهِ مقصود پدیدار گردد و وصال میسر شود. [هدایت = دلالت و رهنمایی به راهی که منتهی به مطلوب میگردد / شب سیاه = کنایه از شب تاریک هجران / مقصود = مراد وصال است / کوکب هدایت = ستاره راهنما، کاروانیان قدیم راه خود را با استفاده از نوع خاصی از ستارگان آسمان مییافتند.]
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
به هر جانب از وادی فراق یا وادی عشق که رفتم، چیزی غیر از وحشتم زیاد نشد. یعنی وحشتم زیاد شد. امان از این بیابان و از این راهِ بی نهایت. یعنی بیابان هجران و یا عشق را هرقدر گشتم چیزی جز وحشت بدست نیاوردم.
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
ای آفتاب زیبایان، درونم یعنی دل و جگرم از حرارتِ عشق تو میجوشد؛ ساعتی حمایتم کن و در سایه عنایت و مهربانیات پناهم بده.
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
برای نهایت راهِ عشق نمیتوان حدی قائل شد. یعنی برای راه عشق نمیتوان نهایتی تعیین کرد. زیرا وادی اول آن بیش از صد هزار منزل است. برای راهِ عشق چطور میتوان نهایتی قائل شد در حالیکه وادی اول آن بیش از صد هزار منزل است. پس تا آخرش چه میشود؟
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
اگر چه آبرویم را بردی یعنی عرضم را ضایع نمودی، اما با وجودِ این از درت رو گردان نمیشوم یعنی آستان سعادتت را ترک نمیکنم. زیرا جور و جفای دوست خیلی بهتر از رعایت دشمن است.
عشقت رسد بفریاد گر خود به سانِ حافظ
قرآن ز بَر بخوانی در چارده روایت
اگر تو هم مثلِ حافظ قرآن را در چهارده روایت مختلف از حفظ بخوانی باز هم برای دریافت پاداش کافی نیست بلکه فقط عشق است که به فریادت میرسد. وصول الی الله با عشق است نه با از حفظ خواندن قرآن. اگرچه مانند حافظ قرآن را با چهارده روایت قاریان معروف از حفظ تلاوت کنی، باز هم عشق به حق، برای وصول به کمال و برای رسیدن به نهایت سیر و سلوک باید فریاد رس و مددکارِ تو شود.
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.
خراسانی
دیگه از این واضح تر
داره میگه سرها بریده بینی
نمی دونم شماها تا کجا خودتون رو به اون راه می زنید
داود
این شعر حادثه کربلا را به تصویر کشیده است.
لالوی
به نظرم این شعر در مورد عاشورا باید باشد. که در تفسیر و معنای شما بدان اشاره ای نیست.
امید خرسند
سلام.جای خواندم این شعر شرح حال سیدالشهدا است.آیا این صحت دارد؟
مدیر سایت
همراه عزیز، خوشبختانه اشعار حافظ چنان وسیع است که هر خواننده ای میتواند برداشت متفاوتی از آن داشته باشد و محدود به یک معنا نمیشود. همین ویژگی تاویل پذیری اشعار حافظ جایگاه جاودانه ای به او بخشیده است.
بدون نام
با عرض سلام و ادب و تشکر از سایت خوبتون .با عرض احترام بیت آخر حافظ رو درست معنی نکردین میفرماید عشقت رسد ب فریاد گر خود بسان حافظ ..
با توجه به اینکه کلمه «گر» آورده معنی میشه حاجتت براورده میشه اگه مثل حافظ ب قرآن و ۱۴ روایت(همان ۱۴معصوم )توسل پیدا کنی .
و این شعر حافظ به روایتی در مورد حضرت زینب و امام حسین هست و عرفان داره اونجا ک میفرماید ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت .شعر بسیار زیباییهای روح حافظ شاد