تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به زودی پول زیادی به دستت خواهد رسید. هنگام دعا و درد دل با خدا از او بخواه که هیچگاه حقیر و ذلیل نشوی. در هر صورت تو فردی محترم و عزیز خواهی شد. تقدیر تو اینگونه است که تا وقتی با سختیهای زیادی روبرو نشوی، به وصال یار نمیرسی. پس هرگز امیدت را از دست مده و به خدا توکل کن.
غزل شماره ۹۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۹۳ حافظ
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنه ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
معنی و تفسیر غزل شماره ۹۳ حافظ
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
مهربانی بسیار بزرگی بود که ناگهان تراوش قلمِ تو حقِ چاکری دیرینه ما را به پیشگاه کرمِ تو بیان کرد. تو حقوقِ خدمتِ سابقه ما را به کُل فراموش کرده بودی، این یادآوری از لطفِ قلمت بود که تو را متوجه کرد.
به نوک خامه رقم کرده مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
با نوکِ قلم، سلامی به من نوشتهای که کارگاهِ روزگار و این جهان هیچوقت بی اسم و رسم تو نباشد یعنی با نبودن تو دنیا هم نباشد.
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خِرد نیست سهو بر قلمت
من نمیگویم که مرا به سهو یاد کردی یعنی از منِ بیدل که یاد کردهای، قصدی نداشتی؛ و بلکه سهواً این نامه را نوشتی، زیرا در حساب عقل اشتباه نیست بر قلمت یعنی از قلمت سهو صادر نمیشود. [بیدل = عاشقی که دل از دست داده / سهو = اشتباه، غفلت و فراموشی]
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشتِ دولتِ سرمد عزیز و محترم است
مرا خوار مگردان به شکرانه این نعمت که طالع سرمد تو را عزیز و محترم کرده. یعنی دولت ازلی و ابدی تو را عزیز و محترم کرده. [سرمد = همیشه و دایم، صفت دولت است.]
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
برگرد که میخواهم با سرِ گیسوی تو پیمان ببندم که اگر سرِ من در این عشق به بادِ فنا رود، از قدمت برندارم یعنی به هر کجا که بروی خاکِ پایت باشم.
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
دل از حالِ ما خبردار میشود اما وقتی از ما خبر میگیرد که از خاکِ مُردگان غمِ تو لاله روییده است یعنی بعد از مرگ ما از احوال ما آگاه میشود. جز آن هنگام که عاشقان تو در خاک خفته و لاله از گورشان روییده باشد از حالشان نمیپرسی.
روانِ تشنه ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلالِ خضر ز جامِ جمت
روح و جانِ تشنه ما را با یک جرعه سیراب کن وقتی که از جامِ جم، آبِ حیاتت میدهند که خضر نوشیده است. یعنی وقتی باده مینوشی روانِ تشنه ما را به جرعهای از آن تسلی بخش.
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دمت
ای صبای عیسیوش، اوقات و احوالت همیشه خوش باشد، زیرا جانِ حافظِ دلخسته با نفسِ جانبخش و روحافزای تو زنده شد. یعنی با وزیدنت از کوی جانان به جانِ حافظِ مِسکین حیات بخشیدی.
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.