تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
گرفتاری و رنج همیشه در زندگی بوده و هست، پس در این زمان از مشکلاتی که درگیر آنی نگران مباش چرا که گذرا هستند. سعی کن با ترفندی خود را از این گرفتاریها نجات دهی. با نشستن در یک گوشه و غصه خوردن کاری پیش نخواهد رفت؛ بلند شو و خودت، خودت را نجات بده.
غزل شماره ۸۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۸۹ حافظ
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
معنی و تفسیر غزل شماره ۸۹ حافظ
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بندِ ملامت
پروردگارا، عاملی فراهم کن که یارم به سلامت برگردد و مرا از چنگِ شماتت مردم خلاص کند، یعنی غمِ هجرانِ یار طوری تاب و توانِ مرا برده که گاهی از شدّتِ ناراحتی عنان اختیار از دستم خارج میشود به طوری که حالت عجیب و غریب از من دیده میشود و همین امر سببِ سرزنشِ مردم نسبت به من میگردد. حال ای خدا سببی ساز که یارم برگردد و مرا از ملامت مردم نجات دهد.
خاکِ رهِ آن یارِ سفر کرده بیارید
تا چشمِ جهان بین کُنمش جای اقامت
خاکِ راهِ آن یارِ سفر رفته را بیاورید تا چشمِ جهانبینِ خودم را مقام و محل سکونت آن خاک نمایم. یعنی غبار راهِ او را به جای توتیا به چشمم بکشید تا دایم از آن نور و ضیاء کسب نمایم.
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رُخ و عارض و قامت
فریاد و فغان که حُسن یار از شش طرف راهم را بست، یعنی آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت جانان از جمیع جهات توجه مرا جلب نموده و به خود متعلق ساختهاند. حافظ به زیبایی به مناسبت ذکر شش جهت (بالای سر، زیر پا، دست راست، دست چپ، پیش رو، پشت سر)، از اسباب حُسن هم شش چیز آورده است.
امروز که در دستِ توام مرحمتی کُن
فردا که شوم خاک چه سود اشکِ ندامت
ای جانان امروز که در اختیار تو هستم در حق من مهربانی کن، فردا که مُردم و خاک شدم، گریستن و پشیمانی چه فایدهای دارد؟ یعنی امروز که در دنیا هستم و زندهام، میتوانی حالم را رعایت کنی پس مرحمتی کن و مراعاتم نما. زیرا فردا بعد از مرگم اگر پشیمان هم شوی فایده ندارد.
ای آنکه به تقریر و بیان دَم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
ای کسی که با تقریر و بیان از عشق دَم میزنی یعنی عشق را با قیل و قال بیان میکنی، ما با تو حرفی نداریم برو به خیر و سلامت. یعنی ای کسی که کیفیت عشق را با زبان بیان میکنی، در حالی که عشق حال است و به قال نمیگنجد.
درویش مکُن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
ای درویش از شمشیر دوستان ناله و فریاد و فغان مکن، زیرا این طایفه دوست، دیه را از کشته یعنی از مقتول میگیرند. یعنی عاشقانِ خود را میکشند و بعد میگویند دستهای ما از کشتن شماها خسته شده و به این بهانه از کشته شده خونبها میگیرند.
در خرقه زن آتش که خمِ ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محرابِ امامت
خواجه خطاب به همان درویش میگوید: آتش به خرقه بزن که خمِ ابروی ساقی، گوشه محرابِ امامت را برمیشکند و خراب میکند. حاصل اینکه: خمِ ابرویِ ساقی تمام مردم عالَم را به خود جلب نموده و همه را در برابرِ خود راکع و ساجد نموده است. از این به بعد زهد و تقوا عبارت خواهد بود از صوفی گری، زیرا در جایی که گوشه ابروی ساقی باشد گوشه محراب خراب میشود یعنی عرض و شأنِ محراب را شکست میدهد و دیگر کسی به محراب توجه نمیکند.
حاشا که من از جور و جفایِ تو بنالم
بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
خواجه خطاب به جانان میگوید: دور باد از من که از جور و جفای تو ناله و شکایت کنم، زیرا ظلمِ لطیفان سراسر لطف و احسان است.
کوته نکنند بحثِ سرِ زلفِ تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت
حافظ گفتگوی زلفِ تو را کوتاه نمیکند یعنی در بیان و تعریفِ آن تقصیر نمیکند. خلاصه این یک قصه طولانی است که نمیشود مختصر کرد، زیرا این سلسله به روز قیامت متصل شده یعنی حد و غایت زنجیر موی تو به قیامت میکشد.
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.