تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به گذشته خود فکر کن. چه چیزی برای خود جمع کردهای؟ برای آیندهات چه کاری انجام دادهای؟ زمان مانند برق و باد رفته و از عمرت هیچ سودی نبردهای. تمامی اینها به خاطر غرور بیجای توست. غرور و تکبرت را کنار بگذار تا بتوانی از نو همه چیز را بسازی. از خدا بخواه و به درگاه او توبه کن تا عمر از دست رفتهات بازگردد و قلب پر از کینهات پاک گردد.
غزل شماره ۸۴ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۸۴ حافظ
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم میاش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشتهای که باده نابش به کام رفت
معنی و تفسیر غزل شماره ۸۴ حافظ
ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
در دِه قدح که مُوسمِ ناموس و نام رفت
ای ساقی باده بیاور که ماه روزه تمام شد، جامِ باده به دستم بده که زمان وقار و آبروداری سپری شد. یعنی ماهِ رمضان که زمانِ رعایت آبرو و حفظ ناموس است گذشت. آن ایّام رفت و حالا زمانِ عیش و نوش فرا رسیده است.
وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عُمری که بی حضورِ صراحی و جام رفت
خطاب به ساقی میفرماید: وقتِ گرانبها تلف شد، بیا تا عُمری را که بدون صُراحی و جام شراب گذشت قضا کنیم، یعنی اوقاتی را که بدون باده گذراندهایم جبران نماییم.
مستم کُن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
ای ساقی مرا آنچنان مست کن که از بیخویشی و از شدّتِ مستی به کُل بی خبر از عالَم شوم و نفهمم که در میدان خیالم چهکسی آمد و چهکسی رفت.
بر بویِ آنکه جُرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
به امید آنکه جُرعه جامت به ما برسد، هر صبح و شام در ایوان میخانه دعاهای خیر درباره تو میکنیم. خلاصه به امید آنکه احسانِ تو شامل حالِ ما بشود هر صبح و شب در مصطبهها به دعاگویی تو مشغولیم.
دل را که مُرده بود حیاتی بجان رسید
تا بویی از نسیمِ مِی اش در مشام رفت
دل مُرده بود امّا همین که از نسیمِ شراب بویی به دماغش رسید جانِ تازه گرفت.
زاهد غرور داشت سلامت نبُرد راه
رِند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت
زاهد به جهتِ زُهدِ خود مغرور شد برای همین به مُرادش و ایمنی از بلای قیامت واصل نشد. امّا رِند از طریقِ عجز و اظهار نیاز به درگاه خداوند، به بهشت رفت. [دارالسلام = صفت بهشت است یعنی سرای ایمنی و سلامت]
نقدِ دلی که بود مرا صرفِ باده شد
قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت
نقد دلی که داشتم صرفِ باده شد یعنی دلم را به بهای باده از دست دادم. دلم قلب سیاه بود، از آن جهت صرفِ حرام شد. [قلب سیاه = سکه تقلبی]
در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود
مِی دِه که عُمر در سرِ سودای خام رفت
تا کی میشود که در آتشِ توبه همچون عود بسوزم؟ توبه اقتضا میکند که از بادهنوشی دست بکشیم، این کار بسیار زحمتافزاست یعنی رنج میدهد. ای ساقی فعلاََ شراب بده که عُمرم در جهت سودای خام تلف شد و گذشت. چون قادر به رعایتِ توبه نبوده و شکستن آن را حتمی میداند، از آن جهت به توبه، سودای خام گفته است.
دیگر مکن نصیحتِ حافظ که ره نیافت
گمگشتهای که باده نابش بکام رفت
از این به بعد حافظ را نصیحت نکن، زیرا هیچ گمگشتهای به این عالَمِ ظاهر، راه نیافت یعنی به این عالَمِ صغری نیامد که باده شیرین و باده محبّت به دماغش نرسیده باشد. حاصل کلام اینکه: حافظ باده محبّتِ جانان را نوش کرده و در وادی محبّت گم گشته است. حالا دیگر به حافظ نصیحت نکن. زیرا گم گشتهای که باده محبت به دماغش رسید، او دیگر از وادی محبت به این عالَم ره نیافت یعنی شرابِ محبت جانان را ترک ننمود.
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.