تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
با اینکه به وصال یار رسیدهای و شاهد عشق را در آغوش داری، باز هم بیتابی و احساس میکنی گمشدهای داری. از فکر اینکه پیروز نشوی و در راه رسیدن به مقصود شکست بخوری در حال رنج و عذابی. اگر قرار بر این باشد که بدون سختی و به راحتی به مراد دلت برسی، نتیجه کار برای تو لذت بخش نخواهد بود. البته این را بدان که در این راه امکان دارد مال و آبروی خود را نیز از دست بدهی. پس بر خدا توکل کن و به سرزنش مردم ظاهربین اهمیت نده.
غزل شماره ۷۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۷۷ حافظ
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
معنی و تفسیر غزل شماره ۷۷ حافظ
بلبلی برگِ گُلی خوشرنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
بلبلی برگِ گُلِ زیبا رنگی در منقار گرفته بود و در حسرت وصلت آن گُل با نهایتِ ذلّت و ضعف، نالههای خوش همراه با گریه سر داده بود.
گفتمش در عینِ وصل این ناله و فریاد چیست
گفت: ما را جلوه معشوق در این کار داشت
به بلبل گفتم: در محضِ وصل چرا ناله و فریاد میکنی؟ گفت: جلوه معشوق ما را به این کار واداشته. یعنی معشوق حُسن و جمالِ خود را نشان داد و ما را به فریاد و فغان انداخت. خلاصه فریاد و فغانم بیسبب نیست اگرچه در عینِ وصلم. [جلوه = عرض حُسن و جمال]
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
یار اگر با ما نشست و برخاست نکند، محلِ اعتراض نیست، زیرا او یک پادشاهِ کامران است و از همنشینی با گدایان عار دارد. [ کامران = کسی را گویند که همه چیز را طبقِ دلخواه و میلِ خود داشته باشد.]
در نمیگیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست
خرّم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
نیاز و نازِ ما یعنی عرض حاجتمان به حُسنِ دوست اثر نمیکند، یعنی هرقدر هم که تضرّع و نیاز کردیم، دوست از کمالِ زیبایی به ما هیچ التفات نکرد. سعادتمند آن کسی است که از وصل نازنینان برخوردار است، طالعِ مساعد داشته باشد و بختش یار باشد.
خیز تا بر کلکِ آن نقّاش جان افشان کنیم
کاین همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت
برخیز تا به قلمِ آن نقاش جان خود را افشان کنیم، یا جان نثار کنیم؛ که این همه نقوشِ عجیبه در گردش پرگار دارد. یعنی افلاک و عناصر را کروی الشکل یا مدور آفرید و در داخلشان مخلوقات عجیب خلق نمود.
گر مُریدِ راهِ عشقی فکرِ بَدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهنِ خانه خَمّار داشت
اگر طالب راهِ عشق هستی، فکرِ بدنام شدن را نکن. یعنی عاشقی، بدنامی است. پس حال که طالب و راغبِ سلوکِ راه عشقی، فکر بدنامی را کنار بگذار. شیخ صنعان لباس زهد و ریا را به میکده رهن داده بود تا شراب بگیرد.
مصراع دوم اشاره دارد به داستان شیخ صنعان (عبدالرزاق یمنی) که مرشدی عظیم الشأن بود و به دختری ترسا عاشق شد و برایشان خوکچرانی کرد و با دختر ترسا خمر نوشید و هرگز فکرِ بدنامی نکرد. دختر ترسا از شیخ باده خواست. چون شیخ صاحب مال و چیزی نبود که خواسته دختر را فراهم کند. پس خرقه خود را پیشِ خمار در مقابلِ مقداری شراب گرو گذاشت و شرابی آورد و با دختر نوشید. مراد شاعر از بیان جمله «خرقه رهنِ خانه خمار» تلمیح به قصه مذکور است. این قصه به تفصیل در کتاب منطق الطیر عطار نیشابوری آمده است.
وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اطوارِ سیر
ذکرِ تسبیحِ ملک در حلقه زنّار داشت
وقت و حالِ آن شیرین قلندر یعنی حضرت شیخ صنعان خوش بود که ذکرِ تسبیح فرشتگان را در حلقه زنّار میکرد. یعنی شرایط اسلام را در صورت کفر رعایت میکرد. [اطوار = جمع طور به معنی احوال و مراد از سیر و سلوک است / زنّار = کمربندی بوده است که ذمیانِ نصرانی در مشرق زمین برای تمایز از مسلمانان مجبور بودند به کمر داشته باشند چنانکه یهودیان مجبور بودند وصله عسلی رنگ بر روی لباسِ خود بدوزند. در ادبیات فارسی زنار بستن از کافر شدن کنایه شده است.]