تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
رنج و مصیبتی سراغ تو آمده است که فقط با صبر، استقامت و امید میتوانی آن را تحمل کنی. دلت را با خدا یکی کن و دست از دعا برندار تا حوادث از تو دور شوند. از متکبران و ریاکاران دوری کن که آنان به فکر خود هستند و گرهای از مشکل تو باز نخواهند کرد.
غزل شماره ۷۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۷۱ حافظ
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
معنی و تفسیر غزل شماره ۷۱ حافظ
زاهدِ ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
زاهد متظاهر، از حال ما با خبر نیست پس هر چه درباره ما میگوید هیج جای اکراه نیست. زیرا زاهدان ضد و مخالف عرفا هستند و در غیابشان از غیبت و بدگویی خودداری نمیکنند. یعنی هر چه در حق ما گوید معذورند و ما از گفتههای آنان با وجود کریه بودن نمیرنجیم، چونکه از حال ما آگه نیستند.
در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
در حال سلوک هر چه برای سالک پیش آید خیر او در آن است. ای دل، در راه راست کسی گمراه نمیشود. یعنی در حال سلوک هر عقبه که برای سالک واقع میشود با در نظر گرفتن عاقبت آن به خیر سالک تمام میشود، زیرا این خود از جانب حق، تربیت و ارشاد است.
تا چه بازی رُخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجالِ شاه نیست
یک مُهره پیادهای میرانیم تا ببینیم وضع بازی چه میشود. عرصه شطرنج رندان جولانگاه حرکت شاه یا بازی با شاه نیست و فعلاً نمیتوان شاه را راند. مقصود اینکه در این روزگار برای رندان آزادمنش این امکان نیست که با شاه بازی کند یعنی به دستگاه سلطنت تعرض نمایند لذا با پیادگان خردهپا بازی میکنیم تا چه پیش آید. [ بیدق = مُهره پیاده شطرنج / عرصه = صفحه شطرنج / مجال = محل جولان، امکان حرکت] در این بیت وضع یک شطرنجباز وصف شده است. هنگامی که حرکت مؤثری به نظرش نمیرسد. ناچار برای گذراندن وقت و رسیدن به فرصت مناسبت، پیادهای حرکت میدهد و منتظر بازی حریف میماند.
چیست این سقفِ بلندِ ساده بسیار نقش
زین معمّا هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این سقف بسیار ساده که نقش بسیار دارد چیست؟ هیچ دانایی در جهان از این نکته پیچیده اطلاع ندارد. [ ساده = بی نقش و نگار، اطلس، فلک نهم را، چون بیستاره است فلک اطلس یا ساده نامیدهاند / نقش = اثر، نگار. پرنقش گفتنش به دلیل مزین بودن آسمان بوسیله کواکب و ساده گفتنش برای این است که هنگام روز ستارگان دیده نمیشوند و آسمان ساده به نظر میرسد.]
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمتست
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
خدایا این چه بینیازی و چه حکمت نیرومندی است که این همه زخمهای نهانی باشد، اما مجال آه نباشد. یعنی قدرت جانان در حکمت و استغنایش عجب قدرت و عجب استغنا است که این همه زخم بر دل عشاق میزند. اما عشاق مجال آه کشیدن ندارند. [ استغنا = در لغت به معنای بی نیاز شدن است و در اصطلاح صوفیان مقام کبریایی و بی نیازی حق تعالی است / قادر حکمت = حکمت و فلسفهای که بر امور تسلط دارد] مقصود بیت: به خداوند میگوید: تو چه بینیازی از بندگان داری و صاحب چه حکمت بالغه و مسلط هستی که ما بندگان این همه درد پنهانی داریم و امکان اینکه با آه، درد خود را به گوش تو برسانیم نداریم.
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندرین طغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست
گویا وزیر از حساب حشر خبر ندارد و به حشر اجساد و حساب و عذاب قائل نیست، زیرا در این حکم که اجرا میکند نشان حِسبَة لِله وجود ندارد. یعنی احکامی که اجرا میکند نه از روی عدالت و نه مطابق قانون شرع میباشد. [صاحب دیوان = لقبی بوده که به وزراء داده میشده / حِسبةً لِله = برای رضای خدا]
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
✦✦✦✦
بر درِ میخانه رفتن کارِ یک رنگان بُوَد
خودفروشان را به کوی میفروشان راه نیست
رفتن به در میخانه کارِ عاشقان ساده دل و بیریا است پس خودفروشان مرایی را به محله میخانه راه نیست. یعنی به مقامی که عاشقان صادق و بیریا واصل میگردند. زاهدان و عابدان ریا کار هرگز نمیرسند. [ یکرنگان = جمع یکرنگ یعنی کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد / خودفروشان = خودنمایان]
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
ملای لاری حکایت میکرد که روزی قوام الدین حسن به خواجه خلعتی میپوشاند و این خلعت نسبت به قد خواجه کوتاه میآید. مثل اینکه قد و بالای خواجه از حد اعتدال متجاوز بوده. پس قوام الدین به طریق لطیفه به خواجه میگوید تشریف ما کوتاهی کرد. خواجه هم بالبداهه این بیت را میسراید(نیازمند منبع).
بنده پیرِ خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
غلام پیر میخانهام که لطف و احسانش دائمی است وگرنه لطف شیخ و زاهد گاهی هست و گاه نیست. یعنی هر وقت به پیش پیر خرابات بروی با یکی دو جام تو را پادشاه عالم میکند. اما لطف و فیض شیخ و زاهد دائمی نیست. [ پیر خرابات با بلند نظری خود همه بندگان را به چشم مرحمت مینگرد و مقید به ثواب و گناه نیست پس لطف او پیوسته به یک قرار است و قابل اعتماد. ولی شیخ و زاهد به جهات مختلف رنجیده میشوند و ایراد ثواب و گناه میگیرند. چنین است که گاهی بر سر لطف هستند و گاهی قهر و غضب دارند.]
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دُردی کش اندر بندِ مال و جاه نیست
حافظ اگر بر صدر ننشیند و منصبی قبول نکند از بلند همتی اوست که صدر و ذیل مجلس برای او تفاوتی ندارد. عاشق بادهنوش در قید مال و منصب نیست. بر صدر نشستن ایهامی به قبول مقام و منصب دارد. یعنی اگر حافظ مقامات دولتی را نمیپذیرد از بلند نظری اوست. عاشق عارف در بندِ مال و مقام نیست.