تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
کارهایت را خودت انجام بده و از دیگران توقع انجام کاری را نداشته باش. چنان در کارها موفق خواهی شد که همه از آن حیرت زده شده و به تو حسادت میورزند. بخت و اقبال تو بسیار بلند است و در هر کاری که پا بگذاری موفق خواهی شد. نسبت به دیگران بی اعتنا نباش و در رفع مشکلات به ایشان یاری رسان.
غزل شماره ۷۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۷۰ حافظ
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
معنی و تفسیر غزل شماره ۷۰ حافظ
مردمِ دیده ما جز به رُخَت ناظر نیست
دلِ سرگشته ما غیرِ تو را ذاکر نیست
مردمک چشم ما جز به رخِ تو به غیر نگاه نمیکند و دلِ حیرانِ ما دائماََ تو را ذکر میکند.
اشکم احرامِ طوافِ حرمت میبندد
گرچه از خونِ دلِ ریش دَمی طاهر نیست
اشکِ چشمم برای طوافِ حَرمت، احرام میبندد. اگرچه از خونِ دلِ مجروح یک نفس طاهر و پاک نیست. یکی از شرایط اصلی احرام بستن طهارت کامله است. [حرم = در اینجا مراد حرمِ جانِ جانان است / ریش = زخم / دَمی = در اینجا به معنی لحظه است.]
بسته دام و قفس باد چو مرغِ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
اگر مرغ بهشت که آنقدر عزیز است به سوی تو و در هوای وصل تو پرواز نکند، همان بهتر که مثل مرغ وحشی و بیقدر و منزلت، در دام و قفس اسیر باشد.
عاشقِ مُفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار
مکُنش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست
ای جانان اگر عاشق مفلس، دلِ ناقابل خود را نثار تو کرد، عیبش مگیر، زیرا به پرداخت نقد جان و یا نقد رایج توانایی ندارد. [نقد روان = به دو معنی آمده یکی پول رایج مثل سکه طلا و نقره رایج و معنی دومش روح انسان است / قلب = سکه تقلبی که غیر رایج است.]
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت هِمّتِ او قاصر نیست
هر کس که در طلب تو، همتش کوتاه نباشد، عاقبت دستش به سرو بلند تو یعنی به قامتت میرسد. یعنی هر که سعی و همتش در طلب تو کامل باشد البته روزی به وصالت میرسد.
از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زآنکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
در حضور تو از روان بخشی عیسی دَم نمیزنم و سخن نمیگویم، زیرا که در روح فزایی، چون لب تو ماهر نیست. حتی مهارتی که لبت در حیات بخشی دارد در حضرت عیسی وجود ندارد.
من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
من که در آتش محبت تو حتی آهی نمیکشم، چگونه میشود گفت که دلم در داغ صابر نیست یعنی تحملِ آتش عشق را ندارد.
روزِ اوّل که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخِر نیست
روز الست که سر زلفِ تو را دیدم گفتم که پریشانی این زنجیر نهایت ندارد. یعنی هر قدر که زلف پریشان گردد به همان نسبت دلها پریشان میشود. زیرا مقام و محل قرارِ دلها، زلف است. پس زلف که پریشان شود. همان دلها هم پریشان میشوند. با این وصف، چون پریشانی زلف غایت ندارد پس پریشانی دلها هم انتها نخواهد داشت.
سرِ پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کش سرِ پیوند تو در خاطر نیست
سودا و آرزوی وصلِ تو نه تنها آرزوی دلِ حافظ است، بلکه کیست آن کس که هوای وصلِ تو در خاطرش نباشد. یعنی در خاطر همه آرزوی وصلِ تو هست.
سادات خانم
بسیار عالی احسنت روح پاکش با انبیا و اولیا محشور باد
سادات
عالی