تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
زندگی صحنهای از غمها و شادیهاست. خودت را بیش از این خسته مکن که هرچه تو در فکر وصال هستی، او در حال فرار از این وصلت است پس اصرار و پافشاری سودی ندارد. شاید تقدیر اینگونه بوده است. از سختیها و گرفتاریها نمیتوان دوری کرد ولی با صبر و تحمل میتوان به سلامت رد شد. دست به دعا شوید که دعا کلید آرامش قلبهاست..
غزل شماره ۶۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۶۹ حافظ
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذری کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
معنی و تفسیر غزل شماره ۶۹ حافظ
کس نیست که افتاده آن زلفِ دو تا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
کسی پیدا نمیشود که افتاده آن زلفِ دو تا نباشد و کیست که در سر راهش دامی از بلا نباشد یعنی هر کسی به مقتضای حال خود به چیزی گرفتار و مبتلا است.
چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراهِ تو بودن گُنه از جانبِ ما نیست
وقتی چشم تو از گوشهنشینان و زهاد و عباد دل میبرد پس تابع تو شدن و گناه دوست داشتن تو از جانب ما نیست. یعنی در حالیکه چشم تو از تارک دنیا و از کسانی که به حال انقطاع به سر میبرند دل ربوده است و همگی به تو عشق میورزند، پس ما که عاشق پیشه و عشقبازیم آیا آن قدرت را داریم که به تو ندهیم و آیا اختیارمان در دست خودمان است؟
رویِ تو مگر آینه لطفِ الهیست
حقا که چنین است و درین روی و ریا نیست
روی تو گویا آیینه لطف و کرم خداوند است و حقیقتاً همینطور است و در این سخن هیچگونه ریا و دورویی نیست.
نرگس طلبد شیوه چشمِ تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
نرگس، شیوه چشم تو را طلب میکند، عجب چشمی، یعنی چه مناسبت دارد که چشم جانان و نرگس یکی باشد که شیوه چشم او را تقلید نماید. نرگسِ مسکین از سرش که هیچ خبر ندارد و در چشمش هم شرم نیست.
از بهرِ خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست
از برای خدا زلفت را تزیین مکن. زیرا شبی نیست که با بادِ صبا صد جنگ نداشته باشم. یعنی تو که زلفت را آرایش کرده به دست بادِ صبا میسپاری، ما از رشک طاقت نیاورده، هر شب با بادِ صبا صد بار دعوا میکنیم.
باز آی که بی رویِ تو ای شمعِ دل افروز
در بزمِ حریفان اثرِ نور و صفا نیست
ای جانان برگرد که بدون روی دلافروز زیبای تو در بزمِ باده نوشان از نور و صفا اثری نیست. یعنی بدون تو مجلس حریفان رونق و لطف ندارد. [دل افروز = افروزنده دل، آنچه باعث روشنایی و صفای دل است.]
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست
غمخواری غریبان از سبب ذکر جمیل است. ای جانان این رسم در شهر شما نیست؟ زیرا من غریبم و هیچ نظری به من نمیکنی، آیا طالب ذکر جمیل نیستی و نمیخواهی که به نیکی مشهور شوی؟
دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
دیروز جانان داشت میرفت که گفتم ای صنم، عهد را به جا بیاور. جانان در جوابم گفت: ای خواجه اشتباه میکنی در این عهد و زمانه وفا نیست. یعنی عهدی که من بستهام وفا ندارد و یا در این زمانه وفا نیست.
گر پیرِ مغان مُرشدِ ما شد چه تفاوت
در هیچ سَری نیست که سِریّ ز خدا نیست
چه تفاوت میکند که مرشدمان پیر مغان باشد یا مسلمان. چون میانِ اینها فرقی نیست. زیرا سری نیست که از اسرار الهی در آن سِری نباشد. به دلیل اینکه حق تعالی هیچ چیز را بیهوده نیافریده است. پس در آفرینش پیرِ مغان هم سِرّی وجود دارد منتهی برای ما مخفی است.
عاشق چه کند گر نکِشَد بارِ ملامت
با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست
عشاق برای خوردن تیرِ ملامت و طعن مردم آفریده شدهاند و هیچ دلاور و بهادر نمیتواند در برابر تیرِ قضا سپر بگیرد یعنی کسی نمیتواند تیرِ قضا و قدر را دفع کند. پس خوردن تیر ملامت و کشیدن طعن برای عشاق مقدّر بوده و به هیچ وجه قادر به دفع آن نیستند.
در صومعه زاهدِ و در خلوتِ صوفی
جز گوشه ابروی تو مِحرابِ دُعا نیست
در عبادتگاه زاهد و در خلوت صوفی غیر از گوشه ابروی تو محراب دعا نیست یعنی زاهد و عابد و صوفی همگی عاشقان تو و دعاگویان تواند.
ای چنگ فرو برده به خونِ دلِ حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
ای جانانی که به خونِ دل حافظ پنجه آلودهای، آیا از غیرت کلام خدا هیچ اندیشه نمیکنی یعنی در جایی که رعایت حافظ قرآن لازم است تو ظلم میکنی. شرم کن و از خدا بترس. زیرا غیرت قرآن اثر دارد.
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.
بدون نام
اینم فال امروز من
این غزل رو خیلی دوست دارم
همه اختیارات عاشقی رو گردن معشوق میندازه
:
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست