غزل شماره ۶۲ حافظ: مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

غزل شماره ۶۲ حافظ در زمانی که میان او و شاه شجاع شکرآب شده و حضور در دربار و مجالس شاه برایش میسر نبوده سروده شده است. او در انتظار پیغامی است که از جانب او برایش بیاورند و خویش را مثل بلبلی شیدا در آرزوی دیدار دوست می‌داند. حافظ میل خود را فدای قصد دوست می‌کند و به خواسته او گردن می‌نهد و با درد عشق می‌سوزد و می‌سازد.

تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما

در دوستی فردی بسیار فداکار و قابل اتکا هستی. هرگز زیر قول‌هایت نمی‌زنی و مرد عمل هستی. همانطور که خودت بسیار خوش قول هستی انتظار وفای به عهد از جانب دوستانت را داری. این بسیار خوب است و در آینده تو تأثیر گذار خواهد بود. عشق و عاشقی در دل تو رخنه کرده است. با کمی سعی و تلاش به مراد دلت خواهی رسید. مشکلات و درد و رنج‌های عشق درمانی ندارد، پس بر خدا توکل کن و چاره کار خود را از او بطلب.    

 

غزل شماره ۶۲ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی

 

متن غزل شماره ۶۲ حافظ

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

 

غزل شماره ۶۲ حافظ
غزل شماره ۶۲ حافظ

 

معنی و تفسیر غزل شماره ۶۲ حافظ

بیت اول

مرحبا‌ ای پیک مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست‌

ای پیک عاشقان مشتاق، مرحبا، خبر دوست را بده تا از سرِ علاقه جانم را فدای نامِ دوست نمایم. یعنی به محضِ شنیدن نامِ مبارکش، بی اختیار جان و دل را نثارِ نامِ شریفِ جانان نمایم. [پیک مشتاقان = ممکن است مراد «صبا» یا خودِ «پیک جانان» باشد / رغبت = میل]

 

✦✦✦✦

 

بیت دوم

واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطیِ طبعم ز عشقِ شکّر و بادامِ دوست

طوطیِ طبع من مانند بلبل در قفس واله و شیدا است از شکر و بادام دوست. یعنی از لب و دهان و چشم دوست، جون غذای طوطی شکر و بادام می‌باشد. به همین مناسبت این‌ها را با طوطی جمع کرده. [واله = حیران، شیدا، دیوانه / قفس = محل حبسِ پرنده / معمولا شعرا بادام را به چشم تشبیه می‌کنند.]

 

✦✦✦✦

 

بیت سوم

زلفِ او دامست و خالش دانه آن دام و من
بر امیدِ دانه‌ای افتاده ام در دامِ دوست

زلف آن جانان دام است و خالش دانه دام و من به امید یک دانه به دام دوست افتاده‌ام.

 

✦✦✦✦

 

بیت چهارم

سر ز مستی بر نگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که، چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست

هر کس، چون من در ازل از جام دوست یک جرعه نوشید، از مستی تا صبح قیامت سر بلند نکند. یعنی آنکه وجودش در ازل با شراب عشق و محبت سرشته شد. تا صبح روزِ حشر مستِ شراب عشق است. [بر نگیرد = بلند نکند / جرعه = آن مقدار شراب و یا شربتی که بعد از خوردن در تهِ ظرف یا قدح می‌ماند]

 

✦✦✦✦

 

بیت پنجم

بس نگویم شمه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردِ سر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست

من از شرح شوق خود به جانان شمه‌ای گفتم، زیرا شرح بیش از یک شمه باعث ابرام و دردسر دوست است. یعنی اظهار محبت برای نمودن شوق و اشتیاق خود نسبت به جانان کافی است، زیرا محابیب از این نوع کار‌ها خیلی زود متأثر می‌شوند. حاصل کلام: در شرح شوق و اشتیاق نوعاََ مدح لازم می‌شود و این هم ناخوشایند است از هر کسی که دیده شود. خصوصاََ از عاشق نسبت به معشوق خود. [شمه = در لغت به معنی بو است، ولی در اینجا مراد یک جزء می‌باشد / ابرام = در لغت به معنی محکم کردن است، ولی در اینجا مراد تکلیف است.]

 

✦✦✦✦

 

بیت ششم

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاکِ راهی کآن مشرف گردد از اقدام دوست

اگر دستم دهد، چون توتیا به چشم می‌کشم آن خاکی را که زیر پاشنه‌های دوست مشرف شده است. یعنی اگر خاک زیر پای دوست برایم میسر شود و به دستم رسد، چون توتیا آن را به چشمم می‌کشم. [توتیا = از مواد معدنی است که، چون سُرمه به چشم می‌کشند / قدم = در لغت به معنی پاشنه است، اما مردم آن را به معنای پا استعمال می‌کنند.]

 

✦✦✦✦

 

بیت هفتم

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

من مرادم وصال جانان است، اما جانان قصدِ فراق دارد. با این وصف من، مراد خود را ترک کردم تا مراد دوست حاصل شود. یعنی مقصود او که فراق و هجران است. من هم دلخواه او را اختیار کردم.

 

✦✦✦✦

 

بیت هشتم

حافظ اندر دردِ میسوز و بی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد دردِ بی آرامِ دوست‌

ای حافظ، در درد و الم جانان بسوز و با بی‌درمانی در دردت بساز؛ و از این وضع که دردت درمان ندارد راضی و قانع باش، زیرا دردِ بی‌آرامِ دوست درمان ندارد. بساز = قانع و راضی باش / بی‌آرام = چیزی که لحظه‌ای راحتی ندهد.]

 

منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید