تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
انتظار خبری را میکشی که برای تو حیاتی است. باید برای رسیدن این خبر انتظار زیاد بکشی. ناامیدی و یاس را از وجودت پاک کن. اضطراب زیادی داری، بر خدا توکل کن تا کمی آرامش بگیری. ناامید نشو و به کسی یا چیزی شک نکن. حسرت رسیدن این خبر نباید توانت را برای انجام دیگر کارها کاهش دهد. بالاخره روزی پیک خوشخبر با نسیمی خوشبو از دیار دوست میآید.
غزل شماره ۶۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۶۱ حافظ
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
معنی و تفسیر غزل شماره ۶۱ حافظ
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفخهای از گیسوی معنبر دوست
ای صبا اگر گذرت به مملکت دوست افتد، یعنی اگر به آنجا رفتی از گیسوی معنبر دوست بوی خوش بیار. خطاب به صبا برای آن است که نشر نفحات با صبا است و تا صبا حرکت نکند بوی گیسوی جانان دماغها را معطر نمیکند. [کشور = اقلیم و مملکت / گیسو = موی بلند است که از تارک سر دو قسمت میشود / معنبر = خوشبو، مأخوذ از عنبر]
به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بَرِ دوست
قسم به جان دوست اگر از جانب دوست خبری برایم بیاوری به شکرانه آن یا برای شکرانه آن جان نثار میکنم.
وگر چنانکه در آن حضرتت نباشد باز
برای دیده بیاور غباری از درِ دوست
خطاب به صبا گوید: اگر چنانکه اجازه ورود به حضرت جانان نداشته باشی. از غبار درِ او توتیایی برای چشم بیاور. [حضرتت = به معنای حول و نزدیک / بار = در اینجا به معنای اجازه / در سه بیت فوق، خواجه با صبا مکالمه کرده است.]
من گدا و تمنای وصلِ او هیهات
مگر به خواب بینم خیالِ منظر دوست
منِ گدا و آرزوی وصلت یار، خیلی بعید است. زیرا هیچگونه مناسبتی بی ما وجود ندارد. مگر اینکه دیدن خیال روی او را در خواب تمنا کنم، زیرا آن چه در رویا دیده شود خیال است و آن هم برای همه کس میسر نیست. [تمنا = تقاضا / هیهات = خیلی بعید است.]
دلِ صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای، چون صنوبر دوست
از حسرت قد و بالای، چون صنوبر دوست، قلب صنوبری من مثل درخت بید لرزان است. یعنی از حسرت قد و بالای موزون جون صنوبر دوست، دلم، چون بید میلرزد. [صنوبر = درختی است از رده کاجها و قامت محبوبها را بدان تشبیه میکنند / دل = در اینجا مراد قلب است / لرزان = در حال لرزیدن، صفت درخت بید است.]
اگر چه دوست به چیزی نمیخَرد ما را
به عالِمی نفروشیم مویی از سرِ دوست
اگر چه دوست برای ما ارزش و بهایی قائل نیست. اما یک تار موی دوست را به دنیایی نمیفروشیم. یعنی اگر چه دوست ما را به هیچ میفروشد، اما ما یک تار موی او را به تمام دنیا نمیدهیم.
چه باشد ار شوداز بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکرِ دوست
چه میشود اگر دلش از بندِ غم فارغ و آزاد گردد. چونکه حافظ مسکین غلام و چاکر تو است. یعنی، چون از غلامان وابسته به تو است پس نباید دلش در بند غم باشد. زیرا تو عالی جنابی و غلامانت هم باید مثل تو باشند. حاصل این که غلامان تو باید در بی غمی از غلامان دیگران متمایز باشند.
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.
Saleh
ارادت 🤍