تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در همه امور زندگی گاهی از همه افراد اشتباهاتی سر میزند و تو استثنا نیستی. مهم درس گرفتن از اشتباهات است. صادق باش و از دورویی بپرهیز. بسیار باهوش هستی ولی نمیدانی که از استعدادت در کجا و چگونه بهره ببری. دوستی به تو کمک خواهد کرد؛ دست او را پس نزن. به زودی خبری خوش دریافت خواهی کرد و از این غم و پریشانی نجات مییابی و حالت نیکو میگردد.
غزل شماره ۵۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۵۹ حافظ
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
معنی و تفسیر غزل شماره ۵۹ حافظ
دارم امیدِ عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفوِ اوست
گناهی کردهام، اما از حضور دوست امید مرحمت دارم؛ و امیدم به عفو او است. یعنی امید مرحمت و شفقت را از دوست قطع نمیکنم، زیرا که کریم الشأن و عالی جناب است و اگر چه من گناهکارم، ولی امید به غفران و عفوش دارم. [عاطفت = شفقت / جناب = حول و اطراف خانه / جنایت = گناه]
دانم که بگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گر چه پری وشست ولیکن فرشته خوست
میدانم که از سرِ گناهم میگذرد یعنی از گناهم چشم میپوشد، زیرا جانان گر چه مانند پری زیباست، ولی خلق خوش فرشته را دارد یعنی مثل پریرویان بد خلق نیست و خلق و خوی خوش فرشته را دارد. [جرم = گناه / پریوش = وش از ادات تشبیه است، مانند پری]
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
از عشق جانان بقدری گریه کردم که هر کس جریان اشکِ ما را دید، حیرتزده گفت: این چه چشمهای است. یعنی اشکم مانند سیلاب جاری شده بود.
هیچ است آن دهان و نبینم ازو نشان
موییست آن میان و ندانم که آن چه موست
دهان جانان هیچ است که از او نام و نشانی نمیبینم و میانش هم موی است، اما نمیدانم که آن چه موست. [هیچ است آن دهان = دهان را به اعتبار کوچکیاش به هیچ وصف کرده است. / موییست آن میان = کمرش را از باریکی به مو تشبیه کرده است.]
دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست
از نقشِ خیالِ جانان عجب دارم که چگونه از چشمم نرفت با اینکه دائماََ کارش شستشو است. یعنی من که از اضطراب عشق این همه گریه میکنم و از چشمم این همه چشمهها جاری میشود. تعجب میکنم که چگونه نقشِ خیالت با این همه اشک و شستشو پاک نمیشود و نمیرود.
بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی کشد
با زلفِ دلکش تو کرا رویِ گفت و گوست
زلفت بیگفتگو یعنی بدون علت و بی سبب دل میبرد. پس با این زلفِ دلربا برای تو، چه کس را با تو روی گفتگو است. یعنی زلفت که بیگفتگو دل دیوانه را خود به خود جلب میکند پس چه کسی مجال گفتگو با زلفِ دلکش تو دارد. [گفتگو = سخن، حرف / دلکش = دلربا، جلب کننده]
عُمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشامِ من هنوز بوست
دیر زمانی است که بوی زلف تو به مشام من رسیده است، ولی هنوز آن بو در مشامم باقی است. یعنی بوی زلفت بقدری مؤثر است که بعد از گذشت زمانی هنوز آن بو را حس میکنم و از مشامِ خاطرم هرگز نمیرود. [عمری است = زمان و مدتی زیاد / مشام = عضوی در دماغ که بو را حس میکند / هنوز = الآن / شنیده = در اینجا به معنی بوییده]
حافظ بَدَست حالِ پریشانِ تو ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیت نکوست
ای حافظ، حالِ پریشان و نابسامان تو خوب نیست، اما به امیدِ زلفِ جانان یا به سبب بوی زلف جانان این پریشانیت بهتر است. یعنی اگر چه به واسطه پریشانی از فراق حالت بَد است، اما به امید جمعیت وصال این پریشانی به نفع تو است زیرا که پایان فراق، وصال است.
Saleh
ارادت 🤍