تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در این دنیا هرچه بر ما وارد میشود، اراده خداوند است. از توجه به این امر غفلت نکن و تلاش بیهوده برای تغییر اراده خداوند نداشته باش. اتفاقات را هرچند ظاهر پریشان داشته باشند، به فال نیک بگیر و به نکات مثبت آنها توجه کن. درد دل کردن با امامان را فراموش مکن زیرا در این مرحله از زندگیات هر منفعتی که میبینی از هدایت ایشان است. دل و وجودت را به آنها نزدیک کن تا آرام بگیری. در این حالت است که به مراد میرسی و فالت نیکو میشود و غم دوری عزیزان را نمیکشی و از آتش نفس اماره نیز در امان میمانی.
غزل شماره ۵۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۵۸ حافظ
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
معنی و تفسیر غزل شماره ۵۸ حافظ
سَرِ ارادتِ ما و آستان حضرتِ دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
با کمال ارادت و صفا سر به آستان کرمش نهادیم. زیرا هر چه بر سرِ ما رود به اراده او است و ما تابع اراده او هستیم.
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مَه و مهر
نهادم آینهها در مقابلِ رُخِ دوست
مثل دوست یعنی جانان را ندیدم اگر چه از ماه و مهر مقابل روی دوست آینهها قرار دادم یعنی ماه و مهر آن توانایی را ندارند که جمال بی مثال دوست در آنها نمودار شود. زیرا روی او از ماه و خورشید اعلی و ارفع است.
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد
که چون شکنجِ ورقهای غنچه تو بر توست
حال دلتنگی ما را صبا چگونه شرح دهد که، چون برگهای غنچه چین چین و تو در تو است. یعنی پردههای دلِ ما بی حد و بی پایان است؛ و در هر پرده اش درد و الم و سوز و گداز و محنت و حسرت فراوان وجود دارد. صبا که به اندرون دلِ ما راه ورود ندارد. فقط از رویش میوزد و میگذرد. پس چگونه میتواند این همه آلام ما را شرح دهد.
نه من سبوکشِ این دیرِ رند سوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگِ سبوست
در این دیری که رندها را میسوزانند. باده نوش و میخواره فقط من نیستم. بلکه خیلی سرها در این کارخانه، خاک سبو است. یعنی در دیر این دنیای کهنه، تنها من نیستم که آلوده عشق و محبت و الفت شده ام. بلکه عابرین یعنی سلف نیز از این کارخانه با عشق و محبت رفته اند که خاکِ سرهای آنها مملو از بوی عشق و محبت است. [سبوکش= سبوی کوچک، سبود دستی / دیر = کلیسا / رند سوزم = سوزنده رند]
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشانش
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
گویا زلفِ عنبرافشان را شانه زدهای که باد غالیه سا گشت. یعنی خیلی معطر شد و خاک هم بوی عنبر میدهد. حاصل کلام: همینکه تو زلف عنبرافشان را شانه زدی. باد و خاکِ عالم تماماََ معطر گشت. باد با عطر غالیه و خاک با عطر عنبر. [مگر = در اینجا به معنی گویا / عنبر افشان = عنبر پاشنده / غالیه = ترکیبی است خوش بو از مشک و عنبریات / غالیه سا = نرم کردن غالیه]
نثارِ رویِ تو هر برگِ گُل که در چمن است
فدایِ قدِ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
هر برگ گلی که در چمن است نثار روی تو باد؛ و هر سروبُنی که در کنار جوی است فدای قدِ تو باد. [مراد از «هر سَروبُن» تعبیر از کثرت است یعنی تمام سروبنها فدای تو باد]
بیت هفتم
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جایِ کلکِ بریده زبانِ بیهده گوست
زبان قوه ناطقه در بیان اشتیاق آن جانان لال است یعنی عاجز است؛ و آن طور که لازم است نمیتواند شرح و وصف نماید. پس چه رسد به قلم زبان بریده و بیهوده گو. حاصل کلام: قوه ناطقه که حی و زنده است در وصفِ شوقِ جانان گنگ و لال میباشد. پس چه رسد به قلمی که از جمادات است و به دو صفت زبان بریده و بیهوده گو هم متصف میباشد. آیا میتواند شرح اشتیاق را بطور واقع بیان کند.
رُخِ تو در دلم آمد مُراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قفایِ فالِ نکوست
خیالِ رُخِ تو به مخیله ام آمد، انشاءالله که به مرادم خواهم رسید. زیرا که همیشه حالِ نکو به دنبال فال نکو است. یعنی مصور شدن رُخِ تو در خاطرم مبارک فالی است که به دنبالش وصلت دست خواهد داد.
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ طلب است
که داغ دارِ ازل همچو لاله خودروست
دل حافظ نه فقط حالا در آتشِ طلب است یعنی برای وصال جانان فقط حالا نیست که در آتش عشق میسوزد. بلکه، چون لالِ خودرو از ازل داغدارِ آتش بوده است. خلاصه حافظ از آن کسانی است که با دلِ سوزان آمد و با دلِ سوزان هم رفت. [داغدار = صاحب داغ / ازل = بی آغاز و ابد / خودرو = خود به خود سبز شده و رشد نموده نه در اثر توجه و تربیت کسی]
کاکتوس
سلام
ما مخلص امامان هم هستیم (البته اگه منظورتون امامان معصوم باشد)، اما بفرمایید کجای این غزل گفته « درد دل با امامان را فراموش مکن …»!؟
حافظ علیه الرحمه همش داره از حضرت دوست یعنی خداوند متعال میگه. چرا همه چیز را همون جور که دل خودمون میخواد تعبیر و تفسیر می کنیم؟