تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به نظر میرسد که در چند روز گذشته اشتباهی انجام دادهای که فکر تو را به خود مشغول ساخته است. اصلاً نگران نباش با عذرخواهی کردن تو تمامی مشکلات پایان مییابد و از این مخمصه رهایی مییابی. سعی کن تنبلی را کنار بگذاری، چراکه همیشه از قدیم گفتهاند از تو حرکت و از خدا برکت، پس بلند شو و قدم در راه گذار تا به سعادت برسی. دلت اگر با خدا باشد، به هر چی میخواهی میرسی و به درجات عالی دست پیدا میکنی.
غزل شماره ۵۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۵۳ حافظ
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است
معنی و تفسیر غزل شماره ۵۳ حافظ
منم که گوشه میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وِردِ صبحگاهِ من است
من آن کسم که گوشه میخانه خانقاهِ من است؛ و دعا کردن به پیرِ مغان هر سحر وردِ من است. [خانقاه = خانگاه، تکیه صوفیان را گویند / صبحگاه = هنگام صبح، آغاز روز.]
گرم تَرانه چنگِ صبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذر خواه من است
اگر من ترانه و آواز جنگِ صبوح ندارم چه باک، زیرا عذرخواهی من به صباح برایم همان نوای چنگ و ارغنون است. یعنی اگر با چنگ و نای و عود و سازهای دیگر ذوق و صفایی ندارم. در عوض هر سحر اذکاری که میکنم و توبه و استغفاری که مینمایم و اورادی که میخوانم. برایم نوای چنگ و نای و ارغنون است. [در این بیت «صبوح» را مجازاََ به معنی «صباح» گرفته است و اِلّا صبوح به معنی «هنگام صباح باده نوشیدن» است / نوا = آواز و نغمه / عذرخواه = کسی که پوزش میخواهد.]
ز پادشاه و گدا فارغم به حَمدُالله
گدایِ خاک درِ دوست پادشاه من است
به حمدالله از گدا و شاه فارغم. چون پادشاه من آن گدایی است که ملازم خاکِ درِ دوست است. یعنی از پادشاهان و گدایان دنیا فارغم، پس پادشاهِ من آن گدای بی نوایی است که ملازمِ آستانه جانان است.
غرض ز مسجد و میخانهام وصالِ شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است
غرضم از مسجد و میخانه، وصال شما است و خدا، گواهِ من است که خیالی و فکری جز این ندارم. یعنی هر کجا باشم وصال تو در فکر و خیالم است.
مگر به تیغِ اجل خیمه بر کنم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است
مگر با شمشیر اجل خیمه وجودم را بر کنم. واِلّا رمیدن از درِ دولت، عادت و طریق من نیست. یعنی اگر بمیرم که درِ جانان را ترک نمایم. زیرا دولت در این در و سعادت در این باب است. [خیمه = چادر را گویند، ولی در اینجا «خیمه وجودمان» مراد است / رمیدن = ترس توأم با فرار]
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسند خورشید تکیه گاه من است
از آن زمان که به آستان جانان رو نهادم. مقام و تکیه گاهم یعنی قرارگاهم از فلک شمس بالاتر شده است. یعنی به کمال اوجِ عزت و رفعت رسیدم. [فراز = بالا / مسند = تکیه گاه / فراز مسند خورشید = مراد فلک چهارم که فلک خورشید است.]
گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش گو گناهِ من است
دلبر بی وفا را دوست داشتن گناه است. اما این گناه را من به اختیار خود مرتکب نشده ام. چون در عشق دلبر من بی اختیارم. اما تو حافظ، شرط ادب را رعایت کن و بگو این گناه از خودِ من است. یعنی بگو که جانان بی وفا را من به اختیار خود انتخاب نمودم و دوستش دارم و در این خصوص، جزیی اختیار در دست من بوده است. [غرض این است که اختیار را به کل سلب ننماید که مذهب جبر لازم آید.]
Saleh
به به، چقدر قشنگ بود 🤍