تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به نظر میرسد که به شدت خسته شدهای. صبر و بردباری تو تمام شده و بسیار کلافهای. شاید این حالات باعث دل شکستگی تو نیز گردد. مراقب باش در این شرایط دیگران را نرنجانی. برای رسیدن به مقصود و هدفی که داری تلاش، کوشش و فداکاری لازم است. فقر و بیپولی تو را تحت فشار قرار داده است. مراد دل تو همان ثروت است که برای رسیدن به آن دست به هر کاری میزنی. نگران نباش روزی خواهد رسید که همه از دیدن تو در موقعیت مالی جدید انگشت به دهان میمانند. پس با تلاش روز افزون، به خداوند متعال تکیه داشته باش و امید خود را از دست مده.
غزل شماره ۵۲ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۵۲ حافظ
غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
معنی و تفسیر غزل شماره ۵۲ حافظ
بیت اول
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
مدتی است که سودای محبوبان عادت من شده، یعنی خیلی زمان است که عشقورزی به جوانان پیشه من شده است و غم این کار یعنی غمِ عشق ورزیدن به جوانان سبب نشاط دلِ غمزده من است. یعنی غم عشق اینها را خوردن سبب سرور و وجد دلِ محزون من است. [دین = در اینجا به معنای عادت تعبیر میشود.]
دیدنِ رویِ تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشمِ جهان بینِ من است
برای دیدن روی تو چشم جانبین لازم است و چشم جهانبین من شایستگی این کار را ندارد. حاصل این که برای مشاهده ارواح، چشم باید توانا و قادر باشد. چشم من که فقط اجسام را میبیند، پس آن شایستگی که برای دیدن «رویِ، چون جانِ» تو لازم است. او ندارد. [جانبین = بیننده جان / جهانبین = بیننده جهان]
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مهِ رویِ تو و اشکِ چو پروینِ من است
یار من باش که زینت و زیور فلک و زمان، از زوی، چون ماهِ تو و از اشکِ، چون پروین من است. یعنی در زینت دادن عالم هر دومان مناسبت داریم. [زیب = زینت / دهر = زمان / عبارت «مه روی» به زیب فلک و «اشک پروین» به زینت دهر مربوط است.]
تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان مدحت و تحسین من است
از وقتی که عشق تو مرا سخن گفتن تعلیم داد، یعنی در ادای کلام استادم شد، وردِ زبان مردم، مدح و ستودن من است.
دولتِ فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکین من است
خدایا، دولت فقر به من ببخش، زیرا که این کرامتِ فقر سبب جاه و جلال و عظمت من است. مراد از فقر اینجا فقر حقیقی است که حضرتِ صدرِ نبوت بدان فخر کرده است نه فقر ظاهری که افلاسِ بی فایده است. چون مفلسان زمانه که از نیافتن چیز افلاس میکشند. این است که خواجه میفرماید: یارب به من فقری که انبیا و اولیا اختیار کردهاند ارزانی فرما که سبب حشمت من همان فقر است.
واعظِ شحنه شناس این عظمت کو مفروش
ز. آنکه منزلگهِ سلطان دلِ مسکین من است
به واعظ شحنهشناس بگو این همه به من بزرگی مفروش زیرا دلِ مسکین من منزل پادشاه است و همان شحنهای که تو به وجود او میبالی. غلامی است از غلامان آن شاه یعنی اگر واعظ با شحنه آشنا است ما با پادشاه آشناییم.
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است
یارب آن کعبه مراد، تماشاگه کیست که خارِ مغیلانِ راهش برایم گل و نسرین است. یعنی عجبا آن جانان به که عرض جمال میکند که رقبا و اغیارش برایم گل و گلشن است. حاصل کلام: آن جانان که کعبه مقصود است. نظرگه و تماشاگه کیست. آن چنان مقصودی که مغیلان فراق و هجرانش و یا مغیلان غموم و همومش برایم گل و نسرین است. [مغیلان = نوعی درخت است که خارهای بلند دارد و در راه مکه دیده میشود.]
حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کشِ خسروِ شیرینِ من است
ای حافظ از حشمت و عظمت پرویز قصه مخوان. یعنی بزرگی و حشمت او را به تفصیل شرح مده و بیان مکن، زیرا لب او جرعه کش جانان شیرین من است. یعنی جرعهکش و در ردیف خدمتکارانش است. یعنی تا قصص و حکایت و شرح حال جانان من است. داستانهای آنان را مخوان که کسی گوش نمیکند. زیرا حشمت و عظمتی که این دارد او ندارد. پس حکایاتش هم عظیم است. [مراد از پرویز، خسرو پرویز پسر هرمز و نوه نوشیروان است / خسرو شیرین = مراد از خسرو در این بیت مطلقا پادشاه است و شیرین به معنی لذیذ و زیبا. پس خسرو شیرین، یعنی پادشاه زیبا که کنایه از جانان است.]
عادل رنجبر
عالی بود، لذت بردم
Saleh
ارادت 🤍