تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
شک و تردید را در مورد کاری که پیش رو داری از دلت خارج کن که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. چرا ناامید و دلسردی؟ تو میتوانی با هوش و ذکاوت خودت از موقعیتهایی که بدست میآوری نهایت استفاده را کنی. پس بر خدا توکل کن و به عهد و وفای خویش پایبند باش.
غزل شماره ۵۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۵۰ حافظ
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
معنی و تفسیر غزل شماره ۵۰ حافظ
به دامِ زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
دل خودش خود را گرفتار دام زلف تو کرده است. یعنی کسی دیگر سبب ابتلای او نشده است. پس حالا با غمزهات او را هلاک کن که شایسته همین است. زیرا برای چه خود را به چنین مشکلی گرفتار کرده که کسی نمیتواند خلاصش نماید. [مبتلای خویشتن = سبب ابتلای خود گشته / سزای خویشتن = یعنی سزاوارش است]
گرت ز دست برآید مرادِ خاطرِ ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
اگر از دست تو برمیآید که مراد خاطر ما را برآوری، زود باش که این هم در جای خود یک عمل خیر است. یعنی مراد خاطر کسی را برآوردن در جای خود یک امر خیر است. [بدست باش = زود باش]
به جانت ای بتِ شیرین دهن که همچون شمع
شبانِ تیره مرادم فنای خویشتن است
ای زیباروی شیرین دهان، به جان تو سوگند که چون شمع آرزویم فنا و نیستی در شبهای تیره است.
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گلِ خندان برای خویشتن است
خواجه خطاب به بلبل میفرماید: چون به فکر عشق افتادی و تدبیر عاشقی را ریختی، ای بلبل، سخنم و نصیحتم به تو این است که به فکر عشق مباش، زیرا آن گل خودرُو به سخن و نصیحت کس عمل نمیکند و خودرأی و خودپسند است و هرگز به فکر کسی تابع نمیشود. پس با این وصف ای عندلیب دچار زحمت میشوی، بیا و از این خیال منصرف شو. [رأی = فکر / گل خودرُو = گلی را گویند که خود به خود روییده باشد یعنی در اثر تربیت و توجه کسی وجود پیدا نکرده]
به مشکِ چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بندِ قبای خویشتن است
بوی لطیف و فرحبخش گل به مشک چین و چگل احتیاج ندارد. زیرا بوی لطیف، چون مشک از خوبی قبای خویشتن است. یعنی از باغ خودش است حاصل کلام: این که هرکس که در فن خود کامل و ماهر باشد محتاج استغاثه از دیگران نمیشود. مراد از قبا، خودِگل و منظور از بند آن، متصل و ممتزج بودن گل است. [نافه = غلاف مشک است / چگل = در ترکستان جایی را گویند که زیبایان زیاد دارد که جملگی بت پرست اند / چین = یک معنای آن پیچ و شکنی است در زلفان و گیسوان محبوبها و گاهی گرهی است که در ابروانشان پیدا میشود؛ و دیگر: شهری است در ترکستان که کاسههای چینی از آنجا میآید و زیبایان چینی ضرب المثل شدهاند. چون همگی دارای صورت سفید و چشم و ابروی مشکی اند.]
مرو به خانه اربابِ بی مروّتِ دهر
که گنجِ عافیتت در سرای خویشتن است
به درِ خانه ثروتمند بیمروت دنیا مرو؛ که گنج عافیت، در سرای خودت است. حاصل کلام: در خانه خود با توکل و قتاعت زندگی کردن خیلی بالاتر است از رفتن به در خانه ارباب بیمروت زمانه که قدر و ارزش شخص را نمیدانند.
بسوخت حافظ و در شرطِ عشقبازی او
هنوز بر سرِ عهد و وفای خویشتن است
حافظ سوخت در حالیکه در شرط عشق و جانبازی هنوز هم نسبت به عهد و پیمان اولیه خود وفادار است. یعنی با این که در راه عشق و محبت جانانش محو شده، ولی باز هم به عهد خود وفادار است. از جان گذشت، ولی از جانان نگذشت.