تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
چرا از یاد خدا غافل شدهای؟ اوست که بر تمام اعمال و رفتار تو ناظر است، نالهها و گریههایت را میشنود و تو را یاری خواهد رساند. تا زمانی که از متکبران کمک طلب کنی به مرادت نخواهی رسید. روی پای خود بایست و به خداوند مهربان توکل کن تا به هدفت برسی. مغرور نباش و از کمک کردن به دیگران دوری نکن، یادت باشد خدا کسانی را که به دیگران کمک میکنند دوست دارد.
غزل شماره ۳۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۳ حافظ
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۳ حافظ
این غزل همچون بسیار دیگر از غزلیات دو پهلو همچون غزل شماره ۲۳ حافظ با توجه به دیدگاه مخاطب قابل تفسیر و تعبیر است. شارحان با برداشت عرفانی ناب، آن را عرض حاجتی به درگاه خداوند باریتعالی و بینیاز مطلق میدانند و عدهای دیگر مخاطب این غزل را شاه شجاع معرفی کرده و حاجات حافظ را صرفاً دنیوی میخوانند. در زمان سرودن شعر، شاه شجاع در اثر سعایت، تهمت و بدگویی مدوام کینهتوزان، نسبت به حافظ یار قدیمی خویش بیاعتنا شده و حقوق و مواجب او را قطع کرده است و حافظ در مقام گِله و شکایت و به این امید این غزل را سروده تا شاید نظر او را برگرداند. تفسیر ستاره از این غزل بینابین دو دیدگاه است، ما دشواری ابیات را شرح میدهیم و انتخاب را با مخاطب میگذاریم، چرا که هنر شاعری حافظ و آنچه از حافظ، شاعری به این پایه ساخته است، تأویلپذیر بودن غزلیاتش است.
بیت اول
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
خلوتنشین که ذکر و ریاضت را پسندیده است، به سیر و تفرج نیازی ندارد، چه مقیم کوی دوست را به گشتن در باغ و دشت حاجتی نیست.
خلوت گُزیده: کسی که دربه روی غیربسته، تنها درکُنجی نشسته، و با یاد دوست آلام درونی را تسکین میبخشد.
تماشا: مأخوذ از تماشی عربی است که در سیاق فارسی به معنی تفرج و سیر و دیدن به شوق است، فصحای زبان فارسی در برخی از مصادر عربی تغییر لفظی و گاه معنوی دادهاند یعنی بجای تمنی و تولی و تماشی در فارسی تمنا و تولا و تماشا گویند و نویسند. در شعر حافظ تماشا به معنای گردش در طبیعت بارها بکار رفته است:
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ / که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد (بیت هشتم از غزل شماره ۱۱۷ حافظ)
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم / بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد (بیت پنجم از غزل شماره ۱۲۸ حافظ)
از بن هر مژهام آب روان است بیا / اگرت میل لب جوی و تماشا باشد (بیت چهارم از غزل شماره ۱۵۷ حافظ)
یار من چون بخرامد به تماشای چمن / برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی (بیت ششم از غزل شماره ۴۶۷ حافظ)
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای جان (و جانان من)، سوگند به آن نیاز که با خدا داری، یک لحظه هم از ما بپرس که چه حاجتی داریم. یعنی حاجت ما را برآورده کن.
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ای شاه زیبایی، برای رضای خدا مددی کن که (جان ما در آتش نیاز) سوخت. برای یک بار هم که شده بپرس که سائل درگاهت چه نیازی دارد؟
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
ما نیازمندانیم و زبان درخواست نداریم، بلی در پیشگاه رادخویان دلآگاه نیازی به عرض حاجت نیست.
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
اگر به قصد کشتن ما آمدهای، لازم نیست که سخن را به درازا بکشانی. وقتی که لباس هستی و سامان زندگی ما متعلق به تو است، پس دیگر نیازی نیست که تاراج فرمایی. یعنی این جان و دل مالِ تو است پس در حین قصد به آن تردد لازم نیست؛ هرچه خواهی را بلادرنگ درباره جان اجرا کن. آدم برای گرفتن چیزی که مال خودش است نیاز ندارد آن را به یغما ببرد.
رَخت: لوازم منزل و اثاثیه مربوط به معیشت و زندگانی، دراینجا منظور هستی، دل و جان است. رخت در شعر حافظ تکرار میشود که هرآنچه مربوط به زندگی است، را افاده میکند به عنوان نمونه میتوان به ابیات زیر اشاره کرد:
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو / شاهراهیست که منزلگه دلدار من است (بیت سوم از غزل شماره ۵۱ حافظ)
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد / بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد (بیت اول از غزل شماره ۱۲۸ حافظ)
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت / دلق ما بود که در خانه خمار بماند (بیت سوم از غزل شماره ۱۷۸ حافظ)
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش (بیت اول از غزل شماره ۲۹۱ حافظ)
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست / گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم (بیت هشتم از غزل شماره ۳۳۸ حافظ)
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان / روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم (بیت پنجم از غزل شماره ۳۷۵ حافظ)
جام جهان نماست ضمیر مُنیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
دل روشن یار جام جهانبین است که نقش هرچیز را در خود تواند دید و از نیاز عاشقان آگاه است و حاجتی به گفتن نیست.
منظور حافظ از این تشبیه، بیان آگاهی و اطلاع دوست است؛ حافظ در غزل شماره ۴۷۴ در همین زمینه میفرماید: هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی / که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی.
جام جهاننما: جام جم، جامی که همه عالم در آن نموده میشد. دکتر معین در مقاله خود به عنوان «جام جهان نما» نویسد: در نظم و نثر پارسی بارها از جامی به نام «جام جهان نما» و اسامی دیگر «جام کیخسرو، جام جم، جام جمشید، جام گیتینما، جام جهانبین، آئینه سلیمان، آئینه سکندر و غیره» یاد کردهاند و فرهنگنویسان گفتهاند: جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم از آن معلوم میشد… حافظ بارها از جام جم که جهاننما و جهانبین است، در غزلیاتش یاد میکند، مثلاً در غزل با مطلع «سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی» میسراید:
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
آن شد که بار مِنَت مَلاح بُردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
آن روزگار رفت و گذشت که منت کشتیبان را میکشیدم، حال که گوهر را به دست آوردهام به (سفر به) دریا نیازی ندارم. یعنی وقتی با کشتیاش در دریا در جستجوی گوهر بودم منتش را میکشیدم؛ حالا دیگر گوهر به دستم رسید و از این به بعد احتیاج به دریا ندارم که محتاج کشتی شوم و بارِ منت ملاح را بکشم.
سودی میگوید: در این بیت کوی جانان به دریا تشبیه شده و در ضمیر خود برای آن دریا، یک کشتی و یک کشتیبان استعاره نموده است. با این تفسیر که کشتیبان به معنای پاسبان محله و کشتی به منزله اذن و اجازه آن نگهبان است که وقتی رفت و آمد با اجازه او باشد با نهایت امنیت صورت میگیرد. مراد از گوهر وصلت جانان یا خودِ جانان است. پس وصلت جانان سبب بود که بار منت پاسبان را میکشیدم حالا که وصلت جانان دست داده پس از این به بعد ملازمت کوی او را به عهده میگیرم و از کشیدن بارِ منت پاسبان راحت میشوم.
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای مدعی، من با تو کاری ندارم؛ در جایی که دوستان جمع هستند به دشمنان احتیاجی نیست.
مُدّعی: داعیهدار و کسی که ادّعایی در سر دارد. در نظرگاه حافظ کسی که به چیزی که ندارد وانمود و تظاهر کند مدّعیست. کسی که به هیچ چیزی نرسیده ولی ادّعاهای عجیب و غریبی بر زبان دارد. کسی که مانندِ طبل تو خالی فقط صدای بلند دارد و از کسب فضیلت و خرد و دانش ناکام مانده است. مدعی ازجمله شخصیتهای منفی در دیوان حافظ است و حافظ همواره از مدعی بد میگوید:
- جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
-
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
-
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
-
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
-
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی / هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
ای عاشق گدا چو لب روحبخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
ای بیدل تهیدست، از آنجا که لب جانبخش دوست رزق و مقرری تو را که بوسه است تشخیص داده، نیازی به درخواست کردن نیست.
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است
ای حافظ، با منکران سخن از هنر بیشتر از این نگو که هنر خودش پنهان نمیماند و به ستیزه و گفتگو با مدعی برای اثبات کمال آن نیازی نیست.
در متن فوق، تعبیر فال حافظ با بهره گرفتن از شرح جلالی و معنی ابیات با کمک دیوان حافظ شرح دکتر خلیل خطیب رهبر (انتشارات صفی علیشاه) و ترجمه شرح سودی (انتشارات نگاه) نوشته شده بود
عباس.
بیت چهارم.. ارباب حاجتیم..(بی نیاز از تمام خواسته ها…) باتوجه به مصرع بعد که میگه درحضرت کریم تمنا چه حاجت است…….