تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
ستاره اقبال تو در حال درخشیدن است. در هر راهی کهقطعاً به مقصود خود خواهی رسید و همه اینها از برکات دعاهایی است که کردهای و هرآنچه از صمیم قلب و خالصانه از خدا خواستهای. در رسیدن به هدفت عاقلانه رفتار کن و بدان دیگران هم در موفقیت تو تأثیرگذار بودهاند. بر عهدی که بستهای پایبند باش. روزگار به کام توست پس شکر خدا را فراموش مکن.
غزل شماره ۳۲ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۲ حافظ
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۲ حافظ
بیت اول
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
خداوند چون ابروی دلکش تو را نقشبندی کرد و آنها را کمانی تصویر کرد، فرج و گشایش مشکل مرا به ناز و غمزهی تو وابسته کرد مقصود آنکه اشارتهای چشم و ابروی تو موجب گشایش کار من است و خداوند گشایش کار مرا به کرشمههای تو تعلق داد.
گُشاد: فرج و گشایش
کرشمه: ناز، غمزه و اشاره با چشم و ابرو، حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان را میگویند و در شعر حافظ سابقهی تکرار دارد. به عنوان مثال:
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست / جمال دولت محمود را به زلف ایاز (بیت هشتم از غزل شماره ۲۵۸ حافظ)
این تقویم تمام که با شاهدان شهر / ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم (بیت ششم از غزل شماره ۳۵۳ حافظ)
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز / بنیاد بر کرشمه جادو نهادهایم (بیت ششم از غزل شماره ۳۶۵ حافظ)
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت / روزی کرشمهای کن ای یار برگزیده (بیت هشتم از غزل شماره ۴۲۵ حافظ)
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَب نرگس قبای تو بست
همینکه روزگار قبای زربفت حریر را بر قامت چون سرو روان تو آراست، سرو بوستانی و مرا با رفتار و خرام تو شرمنده و خاکسار کرد.
قَصَب: جامهی ابریشمی. دکتر خطیب رهبر به جای «قصب نرگس» در مصراع دوم واژه «قصب زرکش» را صحیح میداند یعنی جامهی ابریشمین زربفت. اما سودی همان «نرگس» را درست میداند و میافزاید:«نرگسین قبا یک نوع لباس است. قریب چهل سال پیش از این نوع لباس تنِ یکی از بیگزادگان گرجی دیدم در ارز روم. از یکی از نوکرانش سوال کردم به این نوع لباس چه گویند؟ گفت: به این قبای نرگسی گویند. قبای نرگسی، کمربند مخصوص به خود دارد که از داخل خود لباس رد میشود و دو سر کمربند مذکور گاهی با گلابتون و گاهی با ابریشم تزیین میشود؛ به این کمربند «قصب» گویند و زینت قبای مذکور با این کمربند است و دلیل این که این قبا را نرگس گفتهاند این است که یقه آن کنگرهای بوده مانند دور گلبرگهای نرگس».
به خاک راه نشاند: نشاندن در مورد سرو به معنی کاشتن است ولی در مورد «مرا» یعنی شاعر که انسان است به معنی به خاک سیاه نشاندن و فقیر و بیچیز کردن است.
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
چون نسیم خوش گلزار به هواخواهی و دوستداری تو میل کرد و وزید، از کار فروبستهی ما عاشقان و دل غنچه صد گره باز کرد.
یعنی نسیم به تو دل بست و در این دلبستگی به تو دو کار میکند: یکی این که از کوی جانان میوزد و این خود سبب گشایش و حل هر کار مشکل ما میشود و دیگر اینکه گره دل غنچه را باز میکند و به صورت گل شکفته میشود. نقش غنچه به شکل گره است همین که نسیم آن را باز کرد، گل شدنش لازم میآید. حاصل کلام این که از وقتی که نسیم گل علاقه به تو پیدا کرده و عاشقت شده، گاه و بیگاه گذرش از محل تو ضروی است؛ این است که از کار مشکل ما و از غنچه صد گره باز میشود.
گره بگشود: در مورد انسان مشکل را حل کرد، در مورد گل باز شدن غنچه
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
گردش فلک مرا به اسارت در زنجیر عشق که قضای آسمانی است، خشنود ساخت ولی من از این مهرورزی کامی نخواهم یافت چه زمام کار به اختیار من نیست و به رضای تو وابسته است.
سررشته: در اصل به معنی زمام و مهار اما گاهی نهایت کار را نیز گویند.
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
دل بیچارهی مرا مانند نافه در پیچ و تاب میفکن و خون مکن که پیمان وفاداری با سر گیسوی مشکلگشای تو بسته است تا پیوسته در آنجا مقیم باشد.
نافه: غلاف مشک است. برای مطالعه بیشتر به معنی بیت دوم از غزل شماره ۳۰ حافظ مراجعه کنید.
گره افکندن و گره گشادن: صنعت تضاد. گره بر دل فکندن کنایه از دلتنگ کردن است.
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ای بوی خوش وصل که به همراه نسیم آمدی جانی تازه بودی، اینک اندیشهی ناصواب مرا ببین که دل بر وفاداری تو استوار کردم که نمیپایی و زود میگذری.
وصال دگر: در جامع نسخ دیوان حافظ تألیف معسود فرزاد به جای «وصال دگر» در مصراع اول «حیات دگر» آمده است و با معنی نیز سازگارتر است.
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
به یار گفتم که از دست ظلم و ستم تو این شهر را ترک خواهم کرد. به طعنه و خنده گفت: برو، چه کسی پای تو را بسته است؟ یعنی پای تو را کسی نبسته است و آزادی که بروی؛ یا برو ببینم میتوانی بروی؟
تهدید عاشق به رفتن و ترک یار و در نقطه مقابل طنز و طعن معشوق به سبب محال بودن این اتفاق، در ادبیات فارسی سابقه دارد.
در متن فوق، تعبیر فال حافظ با بهره گرفتن از شرح جلالی و معنی ابیات با کمک دیوان حافظ شرح دکتر خلیل خطیب رهبر (انتشارات صفی علیشاه) و ترجمه شرح سودی (انتشارات نگاه) نوشته شده بود