علی موسوی گرمارودی در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در قم به دنیا آمد. پدرش از دانشمندان اهل گرمارود الموت قزوین بود. موسوی گرمارودی مدرک کارشناسی خود را در رشته علوم قضایی و کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفتهاست. کارنامه شعری گرمارودی مشتمل بر ۹ کتاب شعر با نامهای عبور، در سایه سار نخل ولایت، سرود رگبار، چمن لاله، خط خون، دستچین، باران اخم، گزیده شعر نیستان، تا ناکجاآباد و گزینه شعر به انتخاب بهاءالدین خرمشاهی است. به او در سال ۱۳۹۳ نشان افتخار جهادگر عرصه فرهنگ و هنر اهدا شد. در مطلب حاضر تعدادی از شعرهای گرمارودی را میخوانید.
گلچینی از اشعار علی موسوی گرمارودی
فرصت کم است
فرصت کم است
باید راه افتاد
باید به گیاهان،
یکایک،
سلام گفت،
باید کنار چشمههای جهان
بیدار نشست
و روی در آینهی صافیشان، آراست
باید بپا خاست
باید
به بالای بلند امواج دریاها، نماز برد
باید فروتن شد
و هر شب را
در کشکول درویشی یک حلزون گذرانید
باید
در سینه صدف خیزید
ودر پرتو چراغ مروارید
سر مشق تنهایی را رج زد!
باید، با ساربانان، همراه
شب صحرا را یکجا نوشید
باید میلیونها دست پنبه بسته را
با فروتنی گل رس در کوره پز خانه ها بوسید
فرصت کم است
باید راه افتاد
باید…
❆❆❆
آرزوی محبوس
خوشا دوباره کنار تو و کتابی باز
درخت و سبزه و آبی و آفتابی، باز
به قدر روزیِ یکروزه، میوهای، نانی
ز دستپخت تو هم، دلمهای، کبابی، باز
یکی دو پنجه سه تار و سه چار ناله نی
دو چشم بر هم و بر سینه تو خوابی باز
سحر ز شبنم نوش لبان غنچه تو
چون آفتاب مکیدن، گهی شرابی، باز
گهی به بوسه فرو بستن آن لب شیرین
که میکند ز سر دلبری، عتابی، باز
یکی دو دور ورق در قمار عشق زدن
چو باختی، ستدن بوسههای نابی باز
قسم به چشم تو، گیتی و هر چه دارد، نیست
به چشم عاشق من، بی تو، جز سرابی باز
❆❆❆
شعری در عرض نیاز به حضور حضرت امام هادی(ع)
سر ز سامرّا برآور ای امام پاک من
ای تو را علم علی در سینه، چون جان در بدن
نوکر بیمزد آمرکا زند لاف از فریب
کانچه او میفهمد از اسلام، آن باشد حسن
گلشن دین عرصه زاغان بیمقدار شد
آری، ار بلبل رود از باغ، باز آید زغن
سر ز سامرّا برآر و بر خر خودشان نشان
این سگان ناصبی را، کافران بیوطن
یا بگو فرزند تو مهدی، کند پا در رکاب
وین خران سگصفت را سر درآرد در رسن
❆❆❆
آغاز روشناییِ آیینه
آری، به روز واقعه بیمار بودهای
امّا ذخیره بهر دل یار بودهای
با امر حق به فاجعه نزدیک ماندهای
دور از نگاه تیره اغیار بودهای
در آن سبک بدن، تب سنگین چه کرده بود؟
کز آن شبانهروز، گرانبار بودهای
ماندی وز آن، امامت حق زنده ماند و باز
در هر نفس شهید به تکرار بودهای
در کربلا شگرفترین کار کردهای
در کربلا غریبترین یار بودهای
هم سرخی شهادت خورشید دیدهای
هم چون شفق طلیعه خونبار بودهای
هم محمل شکیبِ ره عشق گشتهای
هم هودج تحمّل دشوار بودهای
در کربلا تو آن سخن ناشنیدهای
کآویز گوش خلق به ادوار بودهای
آن روز، خور به خیمه خود رخ نهفته بود
خورشید دیگری به دل خیمه خفته بود
مغموم تر از برگی که از شاخه جدا میشود
و اسبی که در راهی ناآشنا
در باران
ره میسپارد
اندوه آوارگی با من است
دلم گرچه از عشق روشن
اینک بی روی تو
خورشید گرفته است
تیرگی کسوف با من است
بی تو زندگی
تلختر از شرمیست مستمر
کدام اندوهت را بگریم
نبودن
یا
در بند بودنت را
به جان آمدهام
از شکیبایی ناگزیر
من
درد کوهساران را در مییابم
که چه دیر
برجای ماندهاند
من
رنج فروخورده کوهساری را حس کردم
روزی که پرندهای
به دنبال خط آرزو
سبکبال از فراسوی آن
میپرید
❆❆❆
چه گویم؟مهربانیمادر توست
بزرگیچون غلام قنبر توست
بهیهمسایه دیوارِ کویت
نگاهراستیدر جستوجویت
شرفبازوت گیرد تا بخیزد
محبتآب بر دست تو ریزد
شعر علی موسوی گرمارودی در ستایش امیری فیروزکوهی
فیروز باد کوه دماوند و کردرش
کاستاده چون امیری در پیش لشکرش
آن کوههای خُرد و کلان پیش روی او
خود لشکر ویاند، ستاده برابرش
وان جایجای چادرش مِه به درّهها
گویی به پاست خرگه خیل مظفّرش
آن سیمگونه قلّه وی اندر آفتاب
از سیم و از زر است یکی خود بر سرش
وان ابرک سپیدکِ برجسته بر ستیغ
گویی پَری است برزده بر فرق مغفرش
شعر علی موسوی گرمارودی در وصف مهرداد اوستا
ای از شکوه بیشتر و از وقار هم
دریای باژگونِ روان، آبشار هم
از نعرهات بلند، دل اژدها تهی
چون اژدها دمان و چُنو بیقرار هم
پنداشتم که یال هیون خداستی
دیدم ولی که یال هیونی، سوار هم
کوهی بلند، یکسره از سیمِ تر زدی
کاینسان سپید و تافتهای، آبدار هم
حافظ
شعر ای از شکوه بیشتر و از وقار هم در وصف آبشار نیاگارا است. نه در وصف جناب مهرداد اوستا
مدیر سایت
با سپاس از شما مخاطب گرامی، لطفاً بفرمایید با استناد به چه منبعی چنین نظری دارید؟