ستاره | سرویس سرگرمی – دلنوشته غمگین نشانی از اشکهای روی گونهها دارد. بغضی که گلو را میفشارد و گاهی مجال بروز هم ندارد. دو دلنوشته غمگین برای شما نوشتهایم که یکی عاشقانه بوده و دیگری با مضمون تنهایی است؛ چراکه بزرگترین غمهای دنیا سهم کسانی است که تنهایند و هیچکس آنها را درک نمیکند و یا کسانی که احساسات عاشقانه و عواطفشان دستخوش رنج و اندوه شده است.
دلنوشته غمگین عاشقانه
دلنوشته غمگین تنهایی
دلت یک همدم میخواهد. دلت از خیلیها گرفته است. دلت گرفته چون خیلیها را میشناسی. دلت از تنهایی گرفته است چون تعداد زیادی دور و برت هستند. بله! تعدادشان زیاد است اما هیچکدام درکت نمیکنند.
برای فرار از تنهایی یکی را میخواهی. فرقی نمیکند چه کسی باشد، باید یکی باشد که تو را بفهمد. یکی از افراد خانوادهات، یک دوست، یک فامیل، یک آشنای دور حتی… هستند اما تو تنهایی چون دلت نصیحت نمیخواهد. دلت نمیخواهد وقتی گفتی حالم بد است؛ حرفهای تهوعآوری را که خودت حفظ هستی برایت بگویند. فقط میخواهی، یکی باشد که دستت را بگیرد و آرام زمزمه کند: «درکت میکنم. باز هم بگو. باز هم بگو. من پیش تو هستم تا سبک شوی. من پشت تو و پشتیبان تو هستم….» اما آنها منتظر یک جمله تو هستند تا جملههای بینهایتشان را بگویند. انگار تو موضوع سخنرانی به دستشان دادهای.
تنهایی سخت است. تنها که باشی حق نداری مریض شوی. تب داری و استخوانهایت درد میکنند اما آدم تنها که مریض نمیشود. مریض که بشوی دوست داری یکی ناز دل نازکت را بکشد. تنها که باشی نازکِش نداری، پس باید خودت را قوی و محکم بگیری. نباید بگذاری تنهایی تو را از پا بیندازد.
تنهایی تلخ است ولی تنها تلخی زندگی نیست. مثلا همین بادام تلخها! آن وقتها که تنها نبودی، میگفتی:«میخواهم بادام بشکنم. گوشههایش را خودم بخورم. اگر تلخ بود، قایم کنم توی مشتم و بروم سراغ بعدی. شیرینها را بگذارم توی بشقاب تو.» همیشه هوای دیگران را بیشتر از خودت داری. امروز در تنهایی بادام ها را مغز میکنی. میگذاری توی بشقاب اما هیچکدام را نمیخوری. نمیدانی تلخند یا شیرین…
سراغ تلخیِ تلختری میروی. تلخترین و زهرمارترین قهوه دنیا را برای خودت میریزی. قهوهای که پیش حال و احوال زندگی تو اصلاً تلخ نیست. وقتی زندگی به کامت تلخ باشد، قهوه تلخ یک جور شیرینی است. تصمیم میگیری یکی را پیدا کنی برای بیرون آمدن از این حال و هوا…
پس از مدتها سراغ ایمیلت میروی. ایمیلی که سالها پیش راه ارتباطی تو با کسی بود که حرفهایت را میفهمید، همجنس بودید و حرفهایش جنس حرفهایت بود. سلام میفرستی. نیست. منتظر میمانی. نمیآید. ده دقیقه بعد برمیگردی. هنوز خبری نیست. بعد هر نیمساعت یکبار ایمیلت را چک میکنی. ده روز پشت سر هم هر روز دو بار چک میکنی، جواب نمیآید. بعد از ده روز ناامید میشوی از بودنش. آه میکشی و او را از لیست گوشهای شنوایی که در زندگیات بودند، خط میزنی.
بعد مخاطبهای گوشی را بالا و پایین میکنی، به صمیمیترین دوستت زنگ میزنی. سلام میکنی. سرد جواب میدهد. آنقدر سرد که حرفهایت توی دهانت یخ میزنند. چیزی نمیگویی. میپرسد: «تو خوبی؟ چی شده باز؟» اِن و مِن میکنی. از خودت میپرسی: چرا میگوید چی شده باز؟ مگر دفعههای قبل چی شده بود که بهش زنگ زدی؟
حرفهایت یادت میرود. غم بر دلت چنگ میاندازد. چه کرده تا کنون برای تو؟ چه توانسته بکند؟ دفعههای قبل چه کار کرد؟ اگر از تنهایی و تب و درد استخوان بگویی، فقط بساط غیبتهایشان را جور میکنی. آره! سفره دلت را که پیش او باز کنی، همهشان سیر میشوند. حرف و حدیث برای گفتن زیاد هست. سنگین و کشدار میگویی:«زنگ زدم حالت را بپرسم.» میگوید حالش خوب است و تو سریع خداحافظی و تلفن را قطع میکنی.
قهوه تلخ یخ کرده است. وقت ناهار است و تو هنوز به بادامهای صبحانهات لب نزدهای. برای تنهایی خودت همه کس میشوی. شما دو تا هستید: تو و تنهاییات. به خودت میگویی: من تنها نیستم. تنهاییام با من است.
گروه فرهنگ و هنر ستاره دلنوشتههای غمگین را نه برای القای غم به جامعه، بلکه برای همدلی با مخاطبان عزیزش نوشته است. همه ما غمگین میشویم اما هنوز دلخوشیهای کوچکی وجود دارند که با کمک آنها میتوانیم بر غم و اندوه پیروز شویم. خواندن مطلبهای ستاره درباره احساس تنهایی و غم جدایی عاشقانه از آن جمله هستند.
یک دختر غمگین
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است