اگر میخواهید با زبان طنز انشا بنویسید باید اتفاقات را با نگاه ویژه و جور دیگری ببینید. برای اینکه به نگاه ویژه دست پیدا کنید، به شما چند توصیه میکنیم که با توجه داشتن به آنها (البته هر دفعه فقط یکی دو مورد!) میتوانید انشای طنز موفق بنویسید: چهره، حالات، رفتارها و خصلتهای اشخاص را به شکلی اغراق آمیز، توصیف کنید؛ مسائل بی اهمیت را برجسته کنید و آن را گسترش و کش دهید؛ از آثار ادبی کهن تقلید و مسائل امروزی را با همان زبان و سبک قدیمی، بیان کنید؛ حوادث و وقایع را جا به جا کنید؛ به کمک بازی با کلمات، لطایف و نکات دلچسب و جذابی به وجود آورید و در نهایت غلطهای املایی و افعال بی ربط به کار ببرید.
انشا طنز کوتاه در مورد تلفن همراه
وسایل زیادی هستند که میتوانند همراه انسان باشند، یکی از ضروریترینها البته در دنیای امروز تلفن همراه است. در دنیای امروز که هیچ، تا حالا به این فکر کردید که اگر در زمان باستان هم تلفن همراه وجود داشت، چه اتفاقاتی میافتاد یا نمیافتاد؟
یکی از اتفاقاتی که قطعاً نمیافتاد، تراژدی رستم و سهراب است! داستان رستم و سهراب را که یادتان هست؟ اولِ کار، رستم خودش را به آن راه میزند، پسرش را نمیشناسد و سهراب را میکشد؛ بعد کولیبازی درمیآورد و توی سر خودش میزند که وای پسرم را کشتم!
حالا کاری به این نداریم که قبلش سهراب چندین بار میخواهد رستم را از جنگ بازدارد و رستم پافشاری میکند که باید جنگ کنیم. اصلاً باباها همهشان همینجوری هستند. به حرف حساب بچههایشان گوش نمیکنند تا کار از کار بگذرد.
داستان رستم و سهراب آنجا به تلفن همراه نیاز پیدا میکند که رستم ضربه را به سهراب میزند و بعد تازه یادش میافتد که یکی را دنبال نوشدارو به دربار کیکاووس پادشاه ایران بفرستند!
کیکاووس نوشدارو را با تأخیر میدهد. ناز آمدن کیکاووس، باعث مرگ پسر و به وجود آمدن ضرب المثل «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» میشود.
خب حالا اگر رستم تلفن همراه داشت که این مشکل پیش نمیآمد. اول اینکه نیاز به فرستادن پیک نبود. رستم شخصاً زنگ میزد که کیکاووس توی رودربایستی بیفتد و حتماً نوشدارو را بدهد.
دوم اینکه مگر قحطش بود که کیکاووس طاقچه بالا بگذارد؟ رستم به اینترنت تلفن همراه وصل میشد. در یکی از این اپلیکیشنهایی که خریدار و فروشنده را مستقیم به هم وصل میکنند، آگهی میزد: «خریدار نوشدارو فوری». احتمالاً یکی همان لحظه نوشدارو داشت و با ارزانترین قیمت میتوانست جان بچهاش را نجات دهد.
البته خوب که فکر میکنم رستم نمیتوانست خیلی با برنامههای جدید و اپلیکیشنهای تلفن همراه کار کند. چرا؟ چون از سهراب دور بود و همیشه این بچهها هستند که برای بابایشان برنامه نصب میکنند و به او یاد میدهند چطوری باید از جدیدترین امکانات تلفن همراه استفاده کند. قصه اینطوری تمام میشد که سهراب در حالی که خون زیادی ازش رفته بود، گوشی خودش را از زیر زره فولادین درمیآورد و به دست رستم میداد و با صدای زخمی و خسته میگفت: بابا! از گوشی من استفاده کن فقط لطفاً توی فایلهای شخصی ام نرو.
داستان خنده دار درباره کمک به همسایه ها
کمک کردن در نگاه اول یک رفتار پسندیده انسانی است و کمک کردن به همسایه ها اهمیت و ارزش بیشتری دارد. البته یکی از همسایگان ما که به قول خودش در زندگی به کمک کردن به دیگران بسیار اهمیت میدهد، تقریباً از این کارش پشیمان شد. چطوری؟
این همسایه تازه به ساختمان ما آمده بود که یک روز یعنی یک شب به طور ویژه کمکش شامل حال ما شد. ساعت یازده شب بود که زنگ به صدا درآمد. بابا خواب بود اما من تکلیفهای عقبافتادهام را انجام میدادم. اول بابا و بعد من دویدیم به طرف در. بابا با چشمهای سرخ و ابروهای گره کرده در را باز کرد. آقای همسایه جدیدمان بود. گفت:«شما شام خوردید؟ در عالم همسایگی خوب نیست که من سیر بخوابم و شما گرسنه سر بر بالین بگذارید. برای بچهها پیتزا گرفته بودم. برای شما هم…»
بابا نگذاشت حرفش تمام شود. با حرص و عصبانیت گفت: «گرسنه سر بر بالین بگذارید یعنی چه مرد حسابی؟ مگه من از کتاب تاریخ فرار کردم که سر بر بالین بگذارم؟ اصلاً مگه تو نمیدونی من اگه بدخواب بشم خوابم نمیبرد؟» همسایه فداکار شانههایش را بالا انداخت و گفت:«نه واللا من که عادت خواب شما دستم نیست.» بابا گفت:«خب حالا دستت اومد؟ زنگ خونه بیصاحب شده ما را ساعت ۱۰ به بعد نزن. من شبها ساعت ۱۰ میخوابم». کم مانده بود بپرد و یقه مرد بیچاره را پاره کند.
بابا داشت در را میبست که دویدم تا جعبه را از دست آقای همسایه بگیرم. در همان حال گفتم:«زشت است دستشان را کوتاه کنیم. اتفاقاً ما شام نان و ماست داشتیم و من الان خیلی گرسنهام. نزدیک بود که گرسنه سر بر بالین بگذارم». بابا چشمغرهای رفت و گفت:«کوفت بخوری که اینجوری آبروریزی نکنی». آقای همسایه با حالی بین خنده و خجالت جعبه را دستم داد، خداحافظی کرد و رفت.
کمک به همسایه خوب است ولی نه زوری، آن همسایه باید خواهان کمک باشد. همسایه ما از آن شب به بعد کمکهایش را کم کرد. البته من که مشکلی نداشتم اگر هرشب هم حس کمک دادنش گل میکرد، اشکالی نداشت فقط خودش از بابا میترسید.
انشا با موضوعات دیگر | |
انشا درباره صدای به هم خوردن برگ ها | انشا در مورد صدای زنبور |
انشا در مورد آسمان شب | انشا درباره گذر رودخانه |
انشا درباره دریا | انشا در مورد خاطرات خوب |
انشا در مورد پاییز | انشا از زبان کفش |
۴۰۰ موضوع انشا پیشنهادی |
سخنی با شما
به نظر شما کدام انشا خنده دار تر بود؟ انشای طنز ادبی را ترجیح میدهید یا داستانی را؟ اگر از انشاهای خنده دار خوشتان میآید پیشنهاد میکنیم انشا درباره بهار با لحن طنز توصیفی را نیز در ستاره بخوانید و از آن ایده بگیرید.
مطالب پیشنهادی:
حمیدرضا
سلام
انشا رستم سهراب خیلی عالیییییی بود مردم از 😂
بدون نام
افتضاح اصلا خوشم نیومد
آوا
میتونست خنده دار باشه اما این آدمو به خنده نمیاره در کل زحمت کشیدین
فاطمه ♥️
عالي بود
بتو چه مر بوته
خوب
امیر
خوب بود عالی
Meleka kh oshnam
سلام بچه ها دوستون دارم میگم این خوب بوداگه طنز بودعالی می شد
مهــــربان
یکم بیشتر روی جنبه ی طنزش کار کنید آخریه بدک نبود
سارا
بد نبود
حنانه
بد نبور
النا
اه اه حالم ب هم خورد این دیگه چی بود
بدون نام
عالی تر از همیشه
M
خیلی مطالب مفید و خوبی بود
مانی
اره
سحر
اصلا خوشم نیومد چی متنی بود
ناشناس
منم
sepideh
بدنبود
بدون نام
از این هم خنده دار تر داریم
سحر
کجا این متن خنده دار بود
بچه قشنگ
با این انشا ذهن معلم متن س*ر*یس شد
ریحانه
خوب بود لطفا یکم بهترو خنده دار اضافه کنید
Bts
از بی تی اس می نوشتی خنده دار تر میشد مخصوصا از تهیونگ*_*ولی بد نبود°~°