ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – درس هفتم کتاب فارسی پایه یازدهم، متنی برگزیده از کتاب «مرصاد العباد» نوشته «نجمالدین رازی» است. این متن زیبا تعریف شاعرانه ای از آفرینش انسان است که در ادامه میخوانید. معنی درس باران محبت را با آرایه های ادبی و معنی کلمات هر بند بخوانید.
معنی درس باران محبت و آرایه های ادبی
حق تعالی چون اصناف موجودات میآفرید، وسایط گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت «إنّی خالقٌ بشراً مِن طین» خانه آب و گل آدم من میسازم. جمعی را مُشتبه شد. گفتند: «نه همه تو ساختهای؟»
معنی: خداوند زمانی که انواع موجودات را میآفرید در ساختن هر چیز، وسیله ها و ماده های مختلف به کار میبرد . وقتی نوبت به آفرینش انسان رسید، فرمود: من بشری از گل میآفرینم. آب و گل (جسم) انسان را بدون واسطه خلق میکنم. گروهی به اشتباه افتادند و گفتند: مگر همه موجودات را تو نیافریدهای؟
معنی کلمات: اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونه ها، گروه ها / وسائط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند. / مَقام: جایگاه، موضع / بر کار کرد: به کار برد / خالق: آفریننده / طین: خاک / مشتبه: اشتباه کننده، دچار اشتباه / مشتبِه شدن: به اشتباه افتادن / خانه آب و گل آدم: استعاره از کالبد انسان / نه همه تو ساختهای: آیا تو همه را نساختهای؟؛ استفهام انکاری /
آرایه های ادبی: تضمین به آیه ای از قرآن: «إنّی خالقٌ بشراً مِن طین» / خانه ی آب و گل: استعاره از جسم
♦♦♦
گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود میسازم بی واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد. پس جبرئیل را بفرمود که: برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل-علیه السلام- برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک جبرئیل را گفت: ای جبرئیل چه میکنی؟ گفت: تو را به حضرت میبرم که از تو خلیفتی میآفریند.
معنی: گفت: این جا ویژگی و امتیاز دیگری دارد. من آن را به تنهایی میسازم؛ زیرا در آن گنجِ «شناخت»، جاسازی خواهم کرد. پس خداوند به جبرئیل فرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل (ع) رفت و خواست که یک مشت خاک از زمین بردارد. خاک به جبرئیل گفت: ای جبرئیل چه کار میکنی؟ جبرئیل گفت: تو را به بارگاه خداوند میبرم که از تو جانشینی میآفریند.
معنی کلمات: معرفت: شناخت، عشق، درک حقیقت / تعبیه : جاسازی کردن، قرار دادن / «را» در «جبرئیل را بفرمود»: حرف اضافه به معنای «به» = به جبرئیل فرمود / حضرت: بارگاه، آستانه / خلیفت: خلیفه، جانشین
آرایه های ادبی: گنج معرفت: اضافه تشبیهی / یک مشت:کنایه از مقدار کمی / خاک گفت: جانبخشی / از تو خلیفتی میآفریند: تلمیح دارد به آیه «انّی جاعل فی الارضِ خلیفهً»
♦♦♦
خاک سوگند بر داد به عزّت و ذوالجلالی حق مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بُعد اختیار کردم که قرب را خطر بسیار است. جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری خاک تن درنمیدهد. میکائیل را بفرمود: «تو برو؛» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت همچنین سوگند برداد؛ برگشت.
معنی: خاک جبرییل را قسم داد و گفت به عزّت و بزرگواریِ خداوند تو را سوگند می دهم که مرا همراه خود نبر؛ زیرا من توان نزدیکی به خداوند را ندارم و آن را تحمّل نمیکنم. من نهایتِ دوری را برگزیدم زیرا در نزدیکی، خطرهای بسیاری هست. جبرئیل هنگامی که سوگند خاک را شنید به بارگاه خداوند بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری. خاک نمیپذیرد. خداوند به میکائیل فرمود: تو برو. او رفت. همچنین خاک میکائیل را سوگند داد. خداوند به اسرافیل فرمود: تو برو؛ او رفت خاک اسرافیل را هم سوگند داد . اسرافیل برگشت.
معنی کلمات: عزّت: گرامی بودن / ذوالجلال: صاحب بزرگی و شکوه / ذوالجلالی: بزرگواری / طاقت: توان / قرب: نزدیک شدن / تاب آوردن: تحمل کردن / نهایت: پایان / بُعد: دوری / اختیار کردم: برگزیدم / «را» در «قرب را خطر»: اضافه گسسته => خطر قربت / ذکر: یاد کردن، گفتن / حضرت: بارگاه، آستانه، پیشگاه / «را» در «میکائیل را بفرمود»: به معنای حرف اضافه «به» => به میکاییل فرمود
آرایه های ادبی: خاک سوگند برداد: جانبخشی / قرب، بعد: تضاد / تن دردادن: کنایه از پذیرفتن
♦♦♦
حق تعالی عزرائیل را بفرمود: برو اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور. عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. آن خاک را میان مکه و طائف فرو کرد. عشق حالی دو اسبه میآمد.
معنی: خداوند به عزرائیل دستور داد که: برو، اگر خاک به میل و رغبت نیامد او را به زور و اجبار بردار و بیاور. عزرائیل آمد و به زور یک مشت خاک را از همه زمین برداشت؛ سپس آن را در زمینی میان مکه و طائف فرو کرد. عشق تند و سریع میآمد.
معنی کلمات: تعالی: والا / «را» در «عزرائیل را بفرمود»: به معنای حرف اضافه «به» / طوع: فرمان برداری، اطاعت، فرمانبرداری / رغبت: میل و اراده، خواست / اکراه: زور / قهر: زور، چیرگی / به قهر: به زور / قبضه: یک مشت از هر چیزی / جمله: همه / فروکرد: داخل کرد / حالی: در حال، فورا
آرایه های ادبی: طوع و رغبت، اکراه و اجبار: تضاد / دواسبه: کنایه از تند و تیز، شتابان / عشق … میآمد: تشخیص
♦♦♦
جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب در دندان تحیّر بماند که آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز میخوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی، چندین ناز میکند و با این همه، حضرت غنا دیگری را به جای او نخواند و این سرّ با دیگری در میان ننهاد.
معنی: همه ی فرشتگان از کار خداوند در شگفت ماندند که این چه رازی است که خاک فرومایه را به بارگاه خداوندی با چندین بزرگداشت و احترام صدا میکنند و خاک در کمال فرومایگی و پستی، با خداوند، این چنین ناز میکند و با این همه، خداوند بی نیاز، دیگری را به جای او فرانمیخوانَد و این راز را برای دیگری مطرح نمیکند.
معنی کلمات: جملگی: همه / تحیّر: حیران بودن / سرّ: راز / ذلیل: فرومایه / اعزاز: بزرگداشت، گرامی شمردن / مذلت: فرومایگی، خواری / کبریا: بارگاه خداوند / کبریایی: منسوب به کبریا، خداوند تعالی / غَنا: بی نیازی، توانگری (با غِنا به معنی آوازخوانی اشتباه نشود)
آرایه های ادبی: انگشت در دندان ماندن: کنایه از متعجب شدن / حضرت: مجاز از خود خداوند / خاک … ناز میکند: جانبخشی / مذلت، عزّت: تضاد / در میان نهادن: کنایه از مطرح کردن
نکات دستوری: انگشت تعجب و دندان تحیر: اضافه اقترانی => انگشت در دندان از سر تعجب (همراه با تعجب) ماندن.
♦♦♦
الطاف الوهیّت و حکمت ربوبیّت به سرّ ملایکه فرو میگفت «إنّی أعلم ما لا تَعلمون» شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است. روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دستکاری قدرت بنمایم تا شما در این آینه، نقشهای بوقلمون بینید. اوّل نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.
معنی: لطف خداوندی و دانش الهی به قلب فرشتگان الهام میکرد که من چیزی میدانم که شما نمیدانید. ای فرشتگان، شما چه آگاهی دارید که ما (خداوند) از روز نخست آفرینش(ازل) تا انتهای آن(ابد) با این یک مشت خاک (انسان) چه کارهایی پیش رو داریم. عذر شما پذیرفته است، زیرا شما سرو کاری با عشق نداشتهاید. چند مدتی صبر کنید تا من قدرت خود را در این یک مشت خاک به شما نشان دهم تا شما جلوههای گوناگون و نقشهای رنگارنگ در آیینه آفرینش انسان ببینید. نخستین نقش و جلوه آن است که همه شما (فرشتگان) باید به او(انسان) سجده کنید.
معنی کلمات: الطاف: ج لطف / الوهیت: خدایی، خداوندی / حکمت: دانش / ربوبیّت: الوهیّت و خدایی، پروردگاری / ازل: گذشته بسیار دور و بی آغاز / ابد: آینده بسیار دور و بی پایان / را: در «شما را سر و کار» اضافه گسسته / روزک: چند روز اندک / بوقلمون: گونهای پرنده / را: در«همه را» زائد
آرایه های ادبی: سر: مجاز از دل / «إنّی أعلم ما لا تَعلمون»: همانا من میدانم آنچه را شما نمیدانید، تضمین / ازل، ابد: تضاد / معذور: بخشوده، معاف / سر و کار کسی با عشق بودن: کنایه از اینکه با عشق آشنا نیستید. / خاک: مجاز از کالبد انسان / آینه: استعاره از وجود انسان / بوقلمون: تشبیه، وجه شبه: رنگارنگی
پس از ابر کرم باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد.
معنی: پس خداوند از ابر کرم و لطف خود باران محبّت را بر خاک آدم بارید و آن خاک را به گل تبدیل کرد و با دست قدرتمند خود از گل، دل را آفرید.
معنی کلمات: ید: دست / قدرت: توان و نیرو / دل کرد: دل ساخت
آرایه های ادبی: ابر کرم: اضافه تشبیهی / باران محبّت: اضافه تشبیهی / خاک آدم: مجاز از کالبد آدم / دل: مجاز از عشق / جناس: گل، دل / مراعات نظیر: خاک، گل، ابر، باریدن
♦♦♦
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
معنی: وجود خاکی انسان را با عشقی که همانند شبنم بود درهم آمیخت(سرشت). به همین سبب عشق فتنهها و شورها در جهان پدید آمد. از آمیزش عشق الهی و روح انسانی قطرهای حاصل گردید که دل نام گرفت.
معنی کلمات: شبنم: ژاله، رطوبتی که شب بر روی گیاهان می نشیند / فتنه: بلا و گرفتاری / شور: هیجان و شوق / نشتر: نیشتر، گونهای تیغ
آرایه های ادبی: شبنم عشق: اضافه تشبیهی / صد: مجاز از بسیار / رگ روح: اضافه استعاری / مراعات نظیر: رگ، روح و دل.
♦♦♦
جمله در آن حالت متعجّب وار مینگریستند که حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شباروز تصرف میکرد. و در هر ذرّه از آن گل، دلی تعبیه میکرد و آن را به نظر عنایت پرورش میداد و حکمت با ملایکه میگفت: شما در گل منگرید در دل نگرید.
معنی: همه موجودات عالم بالا در آن حال با تعجب نگاه میکردند که پرورد گار بزرگ با قدرت خدایی خود چهل شبانه روز مشغول ساختن گل انسان بود. و درهر ذره از گل آدم دلی میساخت و آن را با نظر و توجه پرورش میداد و دانش و حکمت به فرشتگان میآموخت و (گوشزد میکرد) که شما به گل (قالب و جسم ظاهری انسان) نگاه نکنید. به دل نگاه کنید (توجه کنید).
معنی کلمات: جمله: همه / متعجب وار: با تعجب / مینگریستند: نگاه میکردند / حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه / جلّت: بزرگ است / شباروز: شب و روز، شبانه روز / تصرف میکرد: دست کاری میکرد / تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن / عنایت: توجّه، لطف، احسان / حکمت: دانش و راز
آرایه های ادبی: حضرت: مجاز از خداوند / منگرید: کنایه از توجه نکنید
♦♦♦
گر من نظری به سنگ بر، بگمارم
از سنگ دلی سوخته بیرون آرم
معنی: اگر من به سنگ هم نگاه و توجهی بکنم، آن سنگ سخت را تبدیل به دلی سوخته و عاشق خواهم کرد.
معنی کلمات: نظر: نگاه / به سنگ بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / گماردن: مشغول کردن، منصوب کردن (بن ماضی: گماشت؛ بن مضارع: گمار) /
آرایه های ادبی: سوخته: کنایه از عاشق
♦♦♦
اینجا عشق معکوس گردد. اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اول میگریختی و این چیست که امروز درمیآویزی؟
– آن روز گل بودم، میگریختم، امروز همه دل شدم، درمیآویزم.
معنی: در این جا عشق وارونه عمل میکند. اگر معشوق(خداوند) بخواهد که از عاشق (آدم) فرار کند، عاشق با همه توان او را میگیرد. آن چه بود که اوّل فرار میکردی و این چیست که امروز چنگ زدهای و رها نمیکنی؟ آدم میگوید: آن روز گل بودم، فرار میکردم. امروز همه دل شده ام. خدا را رها نمیکنم. )
معنی کلمات: معکوس: وارون/ گریختن: فرار کردن (بن ماضی: گریخت؛ بن مضارع: گریز) /
آرایه های ادبی: هزار دست: کنایه از با همۀ توان / دست در دامن کسی آویختن: کنایه از متوسل شدن به او / بگریزد، آویزد؛ میگریختی، درمیآویزی: تضاد / گردد، بگریزد، آویزد: سجع / جانبخشی به خاک/ دل، گل: جناس/ میگریختم، درمیآویزم: تضاد
♦♦♦
همچنین هر لحظه از خزاین غیب گوهری در نهاد او تعبیه میکردند تا هر چه از نفایس در خزاین غیب بود در آب و گل آدم دفین کردند، چون نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب نظر بپروردند.
معنی: همچنین هر لحظه از گنجینههای الهی، جواهری در ذات انسان جاسازی میکردند تا هر چیز گران بها که در گنجینه الهی بود در آب و گل آدم نهادند، زمانی که نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت آوردند و با آب زندگانی ابدی آمیختند و با آفتاب نظر خداوندی پرورش دادند.
معنی کلمات: خزاین: ج خزینه، گنجینهها / غیب: نهان / گوهر: جواهر / نهاد: ذات / تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن / نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گران بها / دفین کردن: دفن کردن / حیات: زندگی / ابد: زمان آینده که نهایت ندارد، جاوید / سرشتند: آمیختند، خمیر کردند / بپروردند: پرورش دادند.
آرایه های ادبی: گوهر: استعاره از هر چیز ارزشمند / آب و گل: مجاز از کالبد / آفتاب نظر: اضافه تشبیهی
♦♦♦
چون کار دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرت ما یا دل آدم.
معنی: چون آفرینش انسان به این مرحله از تکامل رسید، عشق همانند گوهری بود در گنجینه غیب که خداوند آن را از نگهبانان (فرشتگان) پنهان کرده بود. نگاهداری آن را خود خداوند به عهده گرفته بود؛ زیرا که هیچ خزانهای شایسته آن گوهر(عشق) نبود مگر خداوند یا دل انسان.
معنی کلمات: کامل بودن / گوهر: جواهر / خزانه: گنجینه / غیب: نهان / خازن: نگه دارنده، نگهبان / را» در «آن را هیچ…»: اضافه گسسته: هیچ خزانه لایق آن نبود / لایق: شایسته / الا: مگر / حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
آرایه های ادبی: گوهر: استعاره از عشق / خزانه ی غیب: اضافه تشبیهی
♦♦♦
آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته خزانگی آن را دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.
معنی: آن چه چیزی بود؟ عشق بود که به عنوان امانت الهی جاسازی کرده بودند و بر همۀ موجودات ارائه کرده بودند، هیچ کس شایسته نگهداری آن گوهر نبود. فقط دل آدم شایسته نگهداری آن بود. دلی که با آفتاب نظر الهی پرورده شده و جان آدم شایسته نگهداری از آن بود.
معنی کلمات: محبت: عشق / تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن / ملکوت: عالم غیب، جهان بالا / عرضه داشتند: ارائه کردند / استحقاق: سزاواری، شایستگی/ خزانگی: نگهداری / گوهر: جواهر / «را» در «آن را دل آدم لایق بود»: اضافه گسسته => دل آدم لایق آن بود / لایق: شایسته /
آرایه های ادبی: گوهر محبت: اضافه تشبیهی / صدف امانت معرفت: اضافه تشبیهی / مُلک و ملکوت: اشتقاق، مجازاً همه آفرینش / گوهر دوم: استعاره از عشق / آفتاب نظر: اضافه تشبیهی / تلمیح به آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأمَانه عَلىَ السَّمَاوَاتِ…»
♦♦♦
ملایکه مقرَب، هیچ کس آدم را نمیشناختند. یک به یک بر آدم میگذشتد و میگفتند: «آیا این چه نقش عجیبی است که مینگارند؟» آدم به زیر لب آهسته میگفت: اگر شما مرا نمیشناسید، من شما را میشناسم. باشید تا من سر از خواب خوش بردارم، اسامی شما را یک به یک برشمارم.
معنی: فرشتگان نزدیک به خداوند هیچ کس آدم را نمیشناختند. یکی یکی از کنار آدم میگذشتد و میگفتند: « این چه موجود عجیبی است که آن را میسازند؟» آدم زیر لب و آهسته میگفت: اگر شما مرا نمیشناسید، من شما را میشناسم. صبر کنید تا من زنده شوم، نامهای شما را یکی یکی بازگو میکنم.
معنی کلمات: ملایکه: فرشتگان / مقرب: آن که نزدکی به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است. / هیچ کس آدم را نمیشناختند.: شناسه جمع برای نهاد مفرد / آیا این چه … است: خلاف هنجار زبان / نگاشتن: نقاشی کردن / باشید: صبر کنید / اسامی: ج اسم
آرایه های ادبی: زیر لب: کنایه از یواش و آرام / سر از خواب برداشتن: کنایه از بیدار شدن / تلمیح به آیه «و عَلمَّ آدمَ الاسَماء کُلهَّا»
♦♦♦
هر چند که ملایکه در او نظر میکردند، نمیدانستند که این چه مجموعهای است تا ابلیس پرتلبیس یک باری گرد او طواف میکرد. چون ابلیس گرد جمله قالب آدم برآمد. هر چیزی را که بدید دانست که چیست؛ اما چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند کوشید که راهی یابد تا در درون دل در رود هیچ راه نیافت.
معنی: هر چقدر فرشتگان با دقت به انسان مینگریستند نمیتوانستند به حقیقت آدم پی ببرند تا اینکه شیطان فریبکار یک بار به دقت او را ورانداز کرد (گرداگرد آدم گشت) هر چیزی را که دید فهمید که چیست؛ اما چون به دل آدم رسید، دل را همانند کاخی یافت. هر چه کوشید که راهی بیابد تا درون دل داخل شود، هیچ راه نیافت.
معنی کلمات: مجموعه: آنچه از اجزای کوچکتر تشکیل شود. / تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کاربردن، نیرنگ سازی / پرتلبیس: پرفریب / طواف کردن: گشتن پیرامون چیزی / بر مثال: همانند/ کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ / در رود: داخل شود
آرایه های ادبی: ابلیس، تلبیس: سجع / دل بر مثال کوشکی: تشبیه
♦♦♦
ابلیس با خود گفت هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل این جاست. اگر ما را وقتی آفتی رسد، ازین شخص ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیهای دارد درین موضع تواند داشت. با صد هزار اندیشه نومید از در دل بازگشت.
ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند و دست رد به رویش باز نهادند مردود همه جهان گشت.
معنی: با خود گفت هر چه را که دیدم شناخت آن آسان بود. کار مشکل این جاست (دل). اگر روزی به ما آسیبی برسد از این جایگاه (دل) خواهد بود و اگر خداوند بخواهد با انسان رابطه و سر و کاری داشته باشد یا چیزی را میخواهد در آدم جاسازی کند، این مکان خواهد بود. چون شیطان را به دل انسان راه ندادند و او را نپذیرفتند از طرف همه جهانیان رانده شد.
معنی کلمات: سهل: آسان / را» در « ما را وقتی آفتی رسد»: به معنب حرف اضافه «به» => به ما وقتی آفتی رسد / آفت: زیان، آسیب / شخص: فرد / را» در « حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد»: دارندگی؛ حق تعالی با این قالب سر و کاری دارد / موضع: جا / تعبیه: جاسازی / نومید: ناامید / بار دادن: اجازه حضور دادن / دست رد: اضافه اقترانی / مردود: رد شده /
آرایه های ادبی: هزار: مجاز از بسیار / در دل: اضافه استعاری / جهان: مجاز از جهانیان
کاربران عزیز؛ شما میتوانید خلاصه نویسی درس آغازگری تنها به همراه معنی کلمات و آرایه های ادبی را نیز که مربوط به کتاب فارسی یازدهم است در ستاره بخوانید.
مهدوی
ما تجربی ها چرا باید درس های انسانی هارو بخونیم آخههه، اونم با تمام جزئیات! بیشتر از یک ساعت طول کشید این یه درسو بخونم!!
انسانی هاا حقتونه ریاضی بخونینن
feripmr
پس انقد بخون تا جون بدی👋🏻
۰۰۰
اینجا بوقلمون منظور حیوان بوقلمون نیست
بوقلمون نام یکسری پارچه ایی هست که وقتی جلوی نور خورشید گرفته میشه به صورت رنگارنگ دیده میشه
انصاری
من نمیدونم که چرا من رشته ریاضی چرا باید معنی اینو حفظ باشم؟
احسان
داش بد دردیه ماهم تجربی هستیم
ابن چیزا رو باید حفظ باشیم
سخته یاد گرفتنش