معنی کلمات روان خوانی جاسوسی که الاغ بود به همراه آرایه های ادبی

«روان خوانی جاسوسی که الاغ بود»، یکی از روان خوانی های فارسی پایه یازدهم است که با حال و هوای طنز نوشته شده است. در این مقاله به بررسی معنی کلمات و آرایه های ادبی آن خواهیم پرداخت.

روان خوانی جاسوسی که الاغ بود

معنی کلمات و آرایه های ادبی جاسوسی که الاغ بود

می‌گویم: «حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیده منت. الآن بگو چاه بکنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دست‌هایم برایت خاکریز بزنم؛ اصلاً بگو تا یک ماه به مادرزنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است اما به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مین‌گذاری کنم! هیچی نباشه واسه مین‌گذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!»

حاجی از حرف‌هایم خنده‌اش می‌گیرد اما به زور سعی می‌کند جلوی خنده‌اش را بگیرد. می‌گوید: «حاج احمد آقا! پسر گل گلاب! دشمن عن قریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته‌اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.»

نمی‌دانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عاملان بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمی‌توانم بزنم اما این کاری که از ما می‌خواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.

قلمرو زبانی:

  • منّت: نیکویی، احسان
  • پانزده تا مین: «تا» ممیّز است
  • عنقریب: به زودی
  • کاچی: نوعی غذا با آرد و روغن
  • عامل تخریب: شخصی نظامی که کارش نابود کردن هدف های نظامی به وسیله انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است.
  • دیده: چشم
  • به دیده منّت: چشم، فرمان می‌بریم، حذف فعل به قرینه معنوی
  • شدنی: ممکن
  • واسه: برای

قلمرو ادبی:

  • دیدۀ منّت: کنایه از پذیرش قطعی
  • از دیوار راست بالا رفتن: کنایه از کار دشوار و محال انجام دادن
  • کاچی به از هیچی: کنایه و ضرب المثل
  • کاری افتادن: کنایه از ثمر بخش بودن
  • با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه دوغ درست کردن: کنایه و ضرب المثل

✧✧✧

حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. می‌گویم:

– هر چه شما بفرمایید حاجی. اما خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته‌ای؟ بالا غیرتاً اگر می‌خواهی ما را به دنبال نخودسیاه و این جور چیزها بفرستی، بگو، من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار می‌گذارم!

حاجی جلو می‌آید. پیشانی‌ام را می‌بوسد. دست‌هایم را توی دستش می‌گیرد و می‌گوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سر کار بگذاریم. ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چاره‌ای هم فعلاً نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیله‌ای که شده این مین‌ها را توی دشت، روبه‌روی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطل نکنید.»

با اینکه ته دلم از این کار بی‌نتیجه سر در نمی‌آورم اما فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چاره‌ای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.

قلمرو زبانی:

  • کلوخ: پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر
  • معطّل: بیکار
  • معطّل کردن: تأخیر کردن، درنگ کردن
  • فعلاً: به طور موقت

قلمرو ادبی:

  • کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه و ضرب المثل
  • سر کار گذاشتن: کنایه از گول زدن
  • سر درآوردن: کنایه از فهمیدن

✧✧✧

دوستم احمدرضا را صدا می‌زنم و ماجرا را به او می‌گویم. تصمیم می‌گیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مین‌ها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت؛ روبه‌روی مواضع عراقی‌ها. اولین خر را که می‌بینیم تصمیم به خریدش می‌گیریم. احمدرضا زل می‌زند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغ‌شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم می‌گوید:

– احمد، این خر، خر خوبی نیست. خیلی چموش است. من می‌دانم که کار دستمان می‌دهد! از چشمانش شرارت و حیله‌گری می‌بارد!

احمدرضا چنان جدی حرف می‌زند که نزدیک است باورم شود؛ می‌گویم:

– مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامده‌ایم خرید و فروش خر کنیم. مین‌ها را که کاشتیم، خر را می‌آوریم به قیمت مناسب به صاحبش می‌فروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟

احمدرضا اخلاقش همین‌طوری است. خنده‌دارترین چیزها را آن قدر جدی می‌گوید که آدم نمی‌داند باور کند یا نه!

خر، هنوز اول کاری چموشی می‌کند و هر چه افسارش را می‌کشیم، جلو نمی‌آید اما بالاخره بعد از ساعتی مین‌ها را بار خر می‌کنیم و راه دشت را در پیش می‌گیریم.

قلمرو زبانی:

  • مواضع: جمع موضع، جاها، جایگاه ها، مکانها
  • زُل زدن: با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن
  • چموش: لگدزن، سرکش
  • شرارت: بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت
  • دوستم احمدرضا: احمدرضا نقش تَبَعی بدل دارد
  • افسار: دهانه، لگام

قلمرو ادبی:

  • باریدن شرارت و حیله گری: استعاره
  • خرید و فروش: تضاد
  • جاسوس بودن خر: تشخیص و استعاره
  • راه در پیش گرفتن: کنایه از رفتن

✧✧✧

خر سلانه سلانه راه می‌آید و گاهی می‌ایستد و این سو و آن سو را بو می‌کشد و علف و خاری را پوزه می‌زند و دوباره راه می‌افتد. نزدیک‌تر که می‌شویم، اوضاع خطرناک می‌شود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو می‌کشد. کم‌کم به محلی که باید مین‌ها را روی زمین بکاریم می‌رسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کرده‌ایم.

احمدرضا می‌گوید: «بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.»

اما خر، خری نیست که با این آسانی‌ها حرف ما را گوش کند و مثل بچه خر روی زمین بنشیند! احمدرضا اول به شوخی دهانش را داخل گوش خر می‌کند و آرام می‌گوید:

– خر جان! بفرما بنشین. این جوری خیلی تابلو هستی!

اما خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان می‌دهد و به سر و صورت احمدرضا می‌کوبد.

قلمرو زبانی:

  • سلّانه سلّانه: آرام آرام، به آهستگی
  • پوزه: گرداگرد دهان
  • مدام: پیوسته

قلمرو ادبی:

  • خر حرف گوش کند: تشخیص و استعاره
  • خر جان: تشخیص
  • مثل بچه خر بودن: کنایه از آرام بودن
  • تابلو بودن: کنایه از قابل تشخیص

✧✧✧

دو نفری سعی می‌کنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم. اما خر، پرزور است و نمی‌نشیند. احمدرضا می‌گوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اول هم گفتم یک خر زبان‌فهم بخریم، گفتی همین خوب است.»

می‌گویم: «ای بابا! این قدر خرخر نکن. ما اگر قرار بود توسط دشمن دیده شویم که دیده می‌شدیم. بیا کمک کن مین‌ها را کار بگذاریم و برویم.»

همین که می‌خواهیم اولین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا می‌گیرد و با صدای بلند شروع به عرعر می‌کند.

قلمرو ادبی:

  • زبان نفهم بودن: کنایه از نادان بودن
  • حالی بودن حرف آدمیزاد: کنایه از حرف شنو بودن
  • زبان نفهم بودن خر: تشخیص و استعاره

✧✧✧

این جای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم می‌خواهد دهان خر را با جفت دست‌هایم بگیرم و خفه‌اش کنم. ای لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود. از اول تا آخر آوازش ده ثانیه طول می‌کشد. دل توی دلمان نیست. الآن است که لو برویم و دشمن متوجه ما بشود. آواز الاغ که تمام می‌شود، دوباره آواز دیگری را شروع می‌کند.

احمدرضا می‌گوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»

و با خشم چنان با لگد به پشت خر می‌زند که خر آوازش را نیمه‌کاره رها می‌کند و جفتک می‌اندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن می‌دود.

– این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟

احمدرضا می‌گوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم در برویم. الآن است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند بی‌موقع آواز بخواند!»

قلمرو زبانی:

  • لو برویم: جای نهفتن مان آشکار شود
  • نفهم: بی شعور
  • در رفتن: گریختن

قلمرو ادبی:

  • این جای کار را نخوانده بودیم: کنایه از پیش بینی نکردن
  • دل توی دل نبودن: کنایه از بیقراری و نا آرامی
  • خر نفهم: تشخیص و استعاره

✧✧✧

چاره‌ای نیست. برخلاف مسیر خر می‌دویم و خودمان را از منطقه دور می‌کنیم. به داخل مواضع خودمان که می‌رسیم، نمی‌دانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟ حاجی خودش به استقبال ما می‌آید؛ با دیدن چهره‌های عرق کرده و سرهای پایین افتاده‌مان مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد، می گوید:

– به به! دو تا پهلوان، احمد چقدر زود برگشتید؟! بالاخره کار خودتان را کردید؟!

قلمرو زبانی:

  • مواضع: جمع موضع، جاها، جایگاه ها، مکان ها
  • عُرضه: قوّت، قدرت، همّت
  • استقبال: پیشواز

قلمرو ادبی:

  • حریف کسی یا چیزی نبودن: کنایه از برابری و مقاومت نکردن
  • پایین افتادن سر: کنایه از شرمندگی

✧✧✧

این جمله آخر را طوری می‌گوید که یک لحظه گمان می‌کنیم متوجه خرابکاری ما شده و به ما طعنه می‌زند اما حاجی اهل این حرف‌ها نیست. می‌نشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش مو به مو توضیح می‌دهیم. حاجی می‌خندد و بعد می‌گوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»

نمی خواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا می‌کنم و می‌گویم: «به نظر من این لگد آخری که احمد رضاخان به الاغ زد، اضافی بود!»

قلمرو زبانی:

  • بالاخره: سرانجام
  • طعنه: سرزنش، ملامت
  • احمدرضاخان: خان در این گروه اسمی شاخص است

قلمرو ادبی:

  • مو به مو: کنایه از بسیار دقیق
  • به باد دادن: کنایه از نابود و تلف کردن

✧✧✧

روزهای سخت ما خیلی زود می‌رسد. مین‌هایی که قرار بود برسد هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن مین‌گذاری کرده بودیم، حالا خیالمان راحت‌تر بود.

تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند اما یک روز، دو روز، سه روز می‌گذرد و خبری نمی‌شود. بچه‌های شناسایی همین روزها در یک عملیات محدود، یک عراقی را اسیر کرده‌اند تا اطلاعاتی از او بگیرند. اسیر حرف‌های عجیبی می‌زند:

– عملیاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسی‌های زیاد به این نتیجه رسیده‌اند که با وجود هزاران مینی که ایرانی‌ها توی دشت کار گذاشته‌اند، تلفات سنگینی خواهیم داد.

– هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟

اسیر بعثی لبخند کنایه‌آمیزی می‌زند و می‌گوید: «خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم… همه ما از تعجب شاخ درآوردیم. آن قدر مین اضافه آوردید که بار الاغ کردید که به عقب بفرستید اما خبر نداشتید که الاغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما، همه چیز را لو داد.»

همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم… . قصه شیرین فرهاد، احمد عربلو

قلمرو زبانی:

  • تلفات: ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان
  • بعثی: نیروهای ارتش عراق در زمان صدام حسین
  • بهت: حیرت

قلمرو ادبی:

  • در کار نبودن: کنایه از وجود نداشتن
  • شاخ درآوردن: کنایه از حیرت و تعجّب بسیار
  • از ته دل خندیدن: کنایه از خندۀ عمیق

فضا و حس و حال جاسوسی که الاغ بود

فضای داستان، گیرا و دوست‌داشتنی است. لحن ساده و طنزآمیز متن کمک می‌کند تا مخاطب با آن ارتباط نزدیک‌تری برقرار کند. ماجرای داستان از یک سو و صداقت گوینده از سوی دیگر، حسّ خوبی را به خواننده منتقل می‌کند و ماجرای داستان را برای هر خواننده‌ای قابل باور می‌سازد. به طور کلی، فضای داستان شاداب و پر از شوخ‌طبعی است.

شیوه بیان نویسنده

نویسنده با زبانی ساده، صمیمی و در عین حال طنزآمیز و خنده‌دار یک ماجرا را بیان می‌کند. عبارات عامیانه و محاوره‌ای، نوشته را به زبان کوچه و بازار نزدیک کرده و به آن، صداقت و صمیمیت بخشیده است.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید