حکایتها داستانهای شیرین و کوتاهی هستند که در آنها اندرزی نهفته است. تاثیر این پند میتواند از صدها سخنرانی بالاتر بوده و نگاه ما را نسبت به اطرافمان تغییر دهد. در ادامه با حکایت خواندنی دوست دزد و دوست قدیس همراه ما باشید.
حکایت دوست دزد و دوست قدیس
یک روز دوست قدیس به شهر خود آمد و قرار شدن یک سخنرانی داشته باشد. در میان جمعیت، دوست دوران کودکی او نیز بود.
قدیس به محض دیدن دوستش، او را شناخت و صدایش کرد تا در کنارش بنشیند.
گفتمان شروع شد و همه میخکوب صحبتهای قدیس بودند. در پایان نیز او را تشویق کردند.
قدیس در پایان گفت: این روستا زادگاه من است، میخواهم یک بیمارستان بسازم و امیدوارم شما بتوانید مقداری کمک مالی کنید. یک سبد به شما میدهم، لطفاً تا جایی که میتوانید درون آن پول بگذارید.
قدیس هم ده هزار تومن از جیبش درآورد و در سبد گذاشت و سبد در بین جمعیت دست به دست شد.
قدیس انتظار داشت ده میلیون تومان پول جمع شود؛ اما با برآورد سرانگشتی، مبلغ بیست میلیون تومان شد.
وقتی سبد به دوست دزد رسید؛ با خودش گفت وقتی پول کافی برای ساخت بیمارستان جمع شده است؛ چرا باید کمک کنم؟
در همین افکار بود که برق رفت.
دزد پول خود را در جیبش گذاشت و هیچ کمکی نکرد.
گفتمان تمام شد و بیشتر مردم رفتند.
دوست دزد هم بلند شد و با دوست قدیس راه افتاد. در حین پیاده روی دوست قدیس اش را به خاطر محبوبیت و کردار نیکش ستود. او گفت: “شما شگفت انگیز صحبت میکنید. تاثیری زیادی دارید؛ ده میلیون کمک خواستید اما بیست میلیون جمع شد.»
قدیس گفت: “نمیدانم، بپرسم یا نه، کنجکاو هستم که بدانم چقدر پول اهدا کردید؟”
دوست دزد پاسخ داد: «راستش را بگویم. من چیزی ندادم.»
قدیس گفت: «پس صحبت من در سخنرانی چه تأثیری داشت؟ من حتی نمیتوانستم تنها دوستم را تشویق کنم که برای یک هدف خوب کمک کند.»
دوست گفت: نه اینطور نیست. وقتی چراغ خاموش شد، میخواستم مقداری پول از سبد بدزدم اما این کار را نکردم. این اثر گفتمان شما بود.»
نکته اخلاقی:
گفتمان خوب و سخنان تاثیرگذار شما را از کارهای بد نجات خواهد داد. اگر میخواهید آدم خوبی باشید، با انسانهای خوب گفتمان و معاشرت داشته باشید.
اگر شما هم از علاقهمندان به حکایتهای آموزنده هستید پیشنهاد میکنیم سری به مقاله ۳۰ حکایت کوتاه و پندآموز از بزرگان بزنید.
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.