حکایت خنده‌دار رئیس و چراغ جادو

حکایت‌ها، داستان‌هایی هستند که در دل خود نکات اخلاقی و آموزنده‌ای دارند. در ادامه یکی از جالب‌ترین حکایات آموزنده بین رئیس و کارمندان نقل می‌شود.

همیشه حکایت‌ها پند و اندرزی در خود نهفته داشته که از صدها ساعت سخنرانی ارزش بیشتری دارند. اگر شما هم از علاقه‌مندان به خواندن حکایت هستید همراه ما باشید.

حکایت رئیس و چراغ جادو

یک روز منشی دفتر، مسئول بخش و مدیر شرکت در حال رفتن به سمت سلف برای صرف ناهار بودند. ناگهان در مسیر خود چراغ جادویی پیدا کردند و بعد از لمس آن، غول چراغ جادو ظاهر شد.

غول به آن‌ها گفت: من تنها یک آرزوی شما را برآورده می‌کنم.

منشی دفتر جلو پرید: اول من، اول من!….من می‌خوام به جزایر قناری برم، سوار یک قایق بادبانی زیبا باشم و هیچ نگرانی و غمی در دنیا نداشته باشم

غول چراغ جادو آرزوی منشی را برآورده کرد و منشی ناپدید شد.

بعد از آن، مسئول بخش جلو آمد و گفت: حالا نوبت من هستش!….من می‌خوام تو سواحل هاوایی باشم، کنار ساحل دراز بکشم و یک ماساژور شخصی داشته باشم. تمام عمرم را به خوشی بگذرانم.

غول چراغ جادو، آرزوی مسئول بخش را نیز برآورده کرد و او نیز ناپدید شد.

نوبت به مدیر شرکت رسید. غول چراغ جادو گفت: حالا نوبت تو هستش

مدیر گفت: من می‌خوام که هر دو کارمندان من برای ناهار توی شرکت حاضر باشند. :))))))))))

شاید این داستان و حکایت را به صورت‌های دیگر هم شنیده باشیم ولی چیزی از پند آن کم نخواهد کرد. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید