مشاعره با ث | شعر با ث از سعدی، حافظ و مولانا برای بازی مشاعره

در این مقاله مجموعه کاملی از اشعار برای مشاعره با ث را برای شما گرداوری کرده‌ایم. به‌طور کلی شعر برای مشاعره با ث به ندرت در اشعار شاعران یافت می‌شود.

 

مشاعره بر اساس حروف الفبا

 

مشاعره با ث

در بازی مشاعره شاید به راحتی نتوانید شعری بیابید که با حرف ث شروع شود؛ علاوه بر این یافتن شعری که به «ث» خنم شود نیز کار آسانی نیست! به‌طور مثال بیت زیر از محتشم کاشانی یکی از اشعاری است که به حرف ث ختم می‌شود:

تیره گشت آینهٔ پاکی آن مه به خلاف
شد سیه روز من سوخته اختر به عبث

در این مقاله ابتدا تک بیتی و دو بیتی‌هایی که با حرف ث شروع می‌شوند را به شما ارئه می‌دهیم و در پایان برای آشنایی بیشتر شما و همچنین ایده‌هایی که بازی را برای حریف‌تان کمی سخت کند، اشعاری که به حرف ث ختم می‌شوند را خواهیم آورد. 

 

مشاعره با ث

ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

«حافظ»

★★★

ثنا و حمد بی‌پایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را

چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را

«سعدی»

★★★

ثنای تو به تحیر فکنده وهم مرا
اگرچه نقطهٔ موهوم را کند تقسیم

«انوری»

★★★
← مشاعره با ث →

ثابتم در کار و از عشقش به گِردم دایره است
زین میان چون نقطه بیرون کرد نتوانی مرا

«سیف فرغانی»

★★★

ثناگوی تو باشد هر گیاهی
اگر سرچشمه‌ی زاینده باشی

«صائب تبریزی»

★★★

ثمر نصیب کسی گشت و گل نصیب کسی
دلم خوش است که در باغ آشیان دارم!

«فرحی شوشتری»

★★★

ثَبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائباتِ لیل و نهار

«سعدی»

★★★

ثنای حضرتِ عزّت نمی‌توانم گفت
که رَه نمی‌بَرَد آنجا، قیاس و وهم و خیال

«سعدی»

★★★
← مشاعره با ث →

ثنای من شنو و از فسادِ من مَشنو
حدیثِ حاسدِ مکار و دشمنِ مُحتال

«مسعود سعد»

 

مشاعره با ث
شعر با ث

 

ثابتِ این راه مقیمی بُوَد
همسفر خضرِ کلیمی بُوَد

نازِ بزرگانْتْ بباید کشید
تا به بزرگی بتَوانی رسید

«نظامی گنجوی»

★★★

ثریاست یا از شفق مهر گردون
چو آلوده لب از می ارغوانی

چنان سیلیی زد بر او دست پهنت
که از ضرب آن ماند بر وی نشانی

«وحشی بافقی»

★★★

ثروت من بود این خُلقان، از آن
این‌همه بر سر زدم کردم فغان

«پروین اعتصامی»

★★★
← مشاعره با ث →

ثابت نباشد آن قدم اندر طریق عشق
کو می‌کند ز خار مغیلان کرانه‌ای

«اوحدی مراغه‌ای»

★★★

ثابتِ من قصد خرابات کرد
نفیِ مرا شاهدِ اثبات کرد

با قدح و بُلبُله تسبیح کرد
با دف و تنبور مناجات کرد

«سنایی»

★★★

ثمرهای گرامی در بهشت جاودان دارد
درین بستانسرا یک چند بی برگ و نوا بودن

«صائب تبریزی»

★★★

ثواب کار من است آنکه بر نشانهٔ دل
به نوک غمزه کشی ناوک و خطا نکنی

کمال دلشده بیگانه شد ز خویش و هنوز
تو همچنان به وصال خود آشنا نکنی

«کمال خجندی»

★★★

ثنای ناقبول من به تو، حالی بدان ماند
که زالی بیع یوسف را به کف مُشتی رسن دارد

«قاآنی»

★★★
← مشاعره با ث →

ثواب کن سوی او رو، اگرچه غرق ثوابی
بگو به تُست پیامی اگرچه حاضرِ جانی

«مولانا»

★★★

ثمر کجاست درین باغ ‌گو چو سرو و چنارت
ز آستین طلب صد هزار دست برون آ

«بیدل دهلوی»

★★★

ثبت می سازد به خط سبز در هر نوبهار
منشی رحمت برات روزی ما بر زمین

«صائب تبریزی»

★★★

ثبت است جواب خط عاشق به دریدن
دریاب صریر قلم از شیون‌ کاغذ

فریاد که در مکتب بی‌حاصل امکان
یک نسخه نیرزید به‌ گرداندن‌ کاغذ

«بیدل دهلوی»

★★★

ثنا و حمد بی‌پایان، خدا را
که صُنعش در وجود آورد، ما را

«سعدی»

★★★

ثریا بود جمع دانی چرا؟
که از جمع او کس نگردد جدا

«سلمان ساوجی»

★★★

ثوابت جمله حیران ایستاده
چو محکومان به هنگام زلیفن

«پروین اعتصامی»

★★★
← مشاعره با ث →

ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته
بگشاده دیده دیده ز بلای دی رهایی

«مولانا»

★★★

ثبت است رمز عشق به سطر زبان لال
مضمون نامه اینکه ز قاصد خبر مپرس

«بیدل دهلوی»

★★★

ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا

«خاقانی»

★★★

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد

«حافظ»

★★★

ثَری کند به ثریا بَدَل محبت تو
عداوت تو ثریا بدل کند به ثَری

ثَری: زمین،خاک /از ثری تا ثریا:از زمین تا آسمان

«امیر معزی»

★★★

ثبات عمر به پیری مجو که در پستی
عنان کشیدن آب روان میسر نیست

«صائب تبریزی»

★★★

ثبات عشق دیرین بین که دارم چشم بر غیری
ولی دل را پر از آشوب و غوغای تو می‌بینم

«محتشم کاشانی»

★★★
← مشاعره با ث →

ثَبت است بَر سفینه پروانه راز من
یِک مصرع است شمع زِ سوز و گداز من

«ملا مفید بلخی»

★★★

ثنا ماند از آن نامور در کتاب
تو را هم ثنا ماند و هم ثواب

«سعدی»

★★★
← مشاعره با ث →

ثُریا چون مَنیژه بر سرِ چاه
دو چَشم من برِ او چونْ چشمِ بیژن

«منوچهری دامغانی»

★★★

ثنای او به دِلِ ما فرونیاید از آنک
عَروس، سَخت شِگرف است و، حِجله نازیبا

«خاقانی»

 

شعر هایی که به ث ختم می شوند

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث

«حافظ»

★★★

در بزم ما که می رود از نقل و جام بحث
ای محتسب مکن ز حلال و حرام بحث

زان زلف و رخ که حجت دور و تسلسل است
باشد میان اهل نظر صبح و شام بحث

زان ماجرا که باده فرو ریخت از لبت
هر دم رود میان صراحی و جام بحث

منعم کنی ز رخ که بگو ترک بحث وصل
تا منع وارد است نگردد تمام بحث

با زاهد فسرده مگو شرح سر عشق
از نکته های خاص مکن پیش عام بحث

از لعل توست این همه غوغای ما بلی
از می رود به مجلس مستان مدام بحث

جامی حدیث لعل لبش گوی اگر کند
با منطق تو طوطی شیرین کلام بحث

«جامی»

★★★
← مشاعره با ث →

خلقی که می کنند به آب مدام بحث
هر گز نمی کنند به نان حرام بحث

بر لب نهند مهر خموشی هزار بار
بهتر که می کنند پی ننگ و نام بحث

یارب نگاه دار ز شر معاندان
کردند این گروه به خیرالانام بحث

با رند می کشی چه عجب گر کنند جبر
قومی که می کنند به پیران جام، بحث

دل زود شد ز هوش تهی پیش چشم تو
یک شیشه می چگونه کند با دو جام بحث

هرگز نشد نزول، جواب منقحی
هر چند کرده اند به علم کلام بحث

آهسته ای ز باب وداعش بر‌آمدیم
از بسکه بود در راه باب السلام، بحث

گوش و لب از شنیدن و گفتن گرفته به
فانی است چون جهان چه جواب و کدام بحث

افطار را به باده کن ای دل که می کند
امروز روز عید به شهر صیام بحث

حیف است می کنی به سعیدا تو گفتگو
کس دیده خواجه‌ای که کند با غلام بحث؟

«سعیدا»

★★★

دادم از دست برون دامن دلبر به عبث
به گمانهای غلط رفتم از آن در به عبث

چهرهٔ عصمت او یافت تغییر به دروغ
مشرب عشرت من گشت مکدر به عبث

تیره گشت آینهٔ پاکی آن مه به خلاف
شد سیه روز من سوخته اختر به عبث

بود در قبضهٔ تسخیر من اقلیم وصال
ناکهان باختم آن ملک مسخر به عبث

وصل هر نقد که در دامن امیدم ریخت
من بی صرفه تلف ساختم اکثر به عبث

جامهٔ هجر که بر قامت صبر است دراز
بر قد خویش بریدم من ابتر به عبث

محتشم گر نشد آشفته دماغت ز جنون
به چه دادی ز کف آن زلف معنبر به عبث

«محتشم کاشانی»

★★★
← مشاعره با ث →

هر چه بستیم و گشودیم عبث
هر چه گفتیم و شنودیم عبث

راه مقصود به جایی نرسید
پای پر آبله سودیم عبث

غفلت از حادثهٔ دهر بلاست
در ره سیل غنودیم عبث

عرصهٔ هر دو جهان تنگ فضاست
بال پرواز گشودیم عبث

عالمی چهره به ما گشته حزین
عبث آیینه زدودیم، عبث

«حزین لاهیجی»

★★★

زردی روی مرا آن رخ گلگون باعث
قامت خم شده را آن قد موزون باعث

نافه زلف تو دلرا سبب ناسور است
پی خون خوردنم آن لعل طبرخون باعث

شود شیرین بود از تلخی کام فرهاد
از پی شهرت لیلی شده مجنون باعث

پخته گردیدن درویش بود سر وجود
تا نگوئی که بود گردش هامون باعث

شبنم دیده هجران زده ای طوفان کرد
تو مپندار که شد دجله و جیحون باعث

دل آشفته اگر چه همه سودا می پخت
لیک آن حلقه گیسو شدش افزون باعث

خاکبوس در سلطان خراسان نتوان
مگر آن دم که شود بخت همایون باعث

«آشفته شیرازی»

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید