معنی درس کباب غاز فارسی دوازدهم با معنی کلمات و آرایه های ادبی

معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز و کنایه های درس کباب غاز دوازدهم (فارسی ۳) را که داستانی طنز از محمدعلی جمالزاده با لحن روایی و زاویه دید اول شخص است بخوانید.

معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز

درس ۱۶ کتاب فارسی دوازدهم داستان کوتاهی از محمدعلی جمالزاده به نام کباب غاز است. معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز را در این مطلب می‌خوانید. 

 

معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز

معنی کلمات درس کباب غاز دوازدهم

  • رتبه: مقام، جاه 
  • همردیفان: دو یا چند نفر که با هم به یک شغل مشغول باشند
  • ولیمه: طعامی که در مهمانی و عروسی می‌دهند
  • صحیح: درست و حسابی، کامل
  • زد: اتفاق افتاد
  • ترفیع: ارتقا یافتن، رتبه گرفتن
  • رفقا: جمع «رفیق»
  • مالیه: مربوط به مال، دارایی، وضع مالی
  • بودجه: سرمایه، درآمد
  • خرت و پرت: مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای کم ارزش
  • مابقی: آنچه باقی مانده
  • نقدا: قید، اکنون، فعلا
  • آزگار: زمانی دراز، تمام و کامل
  • عاریه: آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند
  • لوازم: ج لازم، وسایل
  • که: (در جمله «که محال است»): زیرا => پیوند وابسته ساز
  • محال: ناممکن، ناشدنی
  • گذاشتن: اجازه دادن
  • شکوم:‌ شگوم، شگون، میمنت، خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن
  • عیال: همسر
  • معهود: عهد شده، شناخته شده، معمول
  • اعلا: برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز
  • بره: بچۀ گوسفند تا شش‌ماهگی
  • ممتاز: پسندیده، دارای امتیاز
  • مخلّفات: چیزی که به یک مادۀ خوردنی اضافه می شود یا به عنوان چاشنی در کنار آن قرار می‌گیرد
  • عیال: همسر، زن و فرزند
  • دیلاقی: آدم قد دراز
  • شرفیاب شدن: آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، به حضور شخص محترمی رسیدن
  • جُل: پوشش به معنای مطلق
  • پخمه: ابله، کودن
  • بدریخت: زشت، بدقیافه
  • بدقواره: آنکه یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد، بدترکیب
  • به من دخلی ندارد: به من مربوط نیست
  • احتمالا، به احتمال زیاد
  • صلۀ ارحام: به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن
  •  لهذا: برای همین، ازین رو
  • ماشاءالله: آنچه خدا خواست
  • تک و پوز: دک و پوز، به طنز ظاهر شخص به ویژه سر و صورت 
  • کریه: زشت، ناپسند
  • ورانداز: سنجش یا ارزیابی چیزی از راه نگاه کردن
  • مخلوق: آفریده
  • شیء عجاب: برای اشاره به امری شگفت به کار می‌رود
  • هراسان: ترسان
  • مرد حسابی: مرد کامل
  • حرف حسابی: سخن درست
  • بدغفلتی: فراموشی بدی
  • حسن: خوبی
  • حقا: به درستی
  • ملتفت: متوجه
  • وخامت: بد فرجانی، خطرناک بودن
  • استشاره: رای زنی، مشورت، نظرخواهی
  • منحصر به فرد: خاص، بی همتا
  • کودن: احمق، پخمه
  •  در دم: فوراً
  • لابد: احتمالا، به احتمال زیاد
  • قدر: اندازه
  •  ملتفت: متوجه
  • مبلغی: مقداری، کمی
  • نی پیچ: لوله ای که هنگام کشیدن قلیان، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان
  • حلقوم: حلق و گلو
  • استیصال: ناچاری، درماندگی
  • والله: سوگند به خدا
  • عرض کردن: گفتن
  • مختارید: اختیار دارید
  • پس خواندن: لغو کردن، پس زدن
  • ناخوشی: بیماری
  • قدغن: ممنوع
  • نامعقول: آنچه از روی عقل نیست
  • به خرج دادن: انجام دادن
  • صدد: قصد
  • گرچه: مخفف اگرچه
  • وجنات: جمع وجنه، چهره
  • نمودار: آشکار 
  • معوج: کج
  • غیرمترقبه: ناگهانی، غیرمنتظره
  • می‌سپارم: سفارش می‌کنم
  • نوار:‌ هر چیز که به شکل رشته باریک درآمده
  • نو نوار شدن: نو شدن
  • کاهدان: انبار کاه
  • استدعای عاجزانه:  درخواست همراه با عجز
  • دَوری: بشقاب گرد بزرگ
  • اندرون: داخل
  • اصرار: پافشاری
  • مگر: جز، غیر از
  • امتناع: خودداری، سر باز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی
  • تخلف: عمل یا فرایند خلاف کردن
  •  حلقه زدن: گرداگرد چیزی را گرفتن
  • متانت: پایداری، استواری، سنگینی 
  •  فاضل: دارای فضیلت و برتری در دانش
  • لایق: شایسته
  • مقرره: معین شده
  • مسرور: شاد
  • معهود: عهد شده، شناخته شده، معمول

 

معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز
معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز

 

  • آسوده: راحت
  • ابراز: بیان کردن
  •  رضامندی: رضایت، خرسندی
  •  حرّافی: پرسخنی، پرحرفی
  • لطیفه: گفتار نغز، مطلب نیکو، نکته ای باریک
  • بذله: شوخی، لطیفه
  • مجلس آرای: آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران آن می‌شود، بزم آرا
  • متکلم وحده: شخصی که در جمع تنها کسی باشد که سخن می‌گوید
  •  بلامعارض: بی رقیب
  • بنا کرد: آغاز کرد
  • مرحبا: احسنت، آفرین
  • مکرر: تکرار شده
  • حضار: حاضرین
  • کبّاده: از آلات ورزش زورخانه
  • محظوظ: بهره ور
  • جبهه: پیشانی
  • ای والله: آفرین
  • تخلص: نام هنری
  • تحقیر: خوارو کوچک شمردن کسی یا چیزی
  •  زواید: جمع زاید ، چیزهای اضافی
  •  رسوم: رسم ها ، آیین ها
  • متروک: ترک شده
  •  ادیب: سخن دان
  •  استعمال کنم: استفاده کنم
  • تصدیق: تأیید
  • به جا: مناسب، شایسته
  • سزاوار: شایسته
  • اثنا: میان
  • سرسرا: محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن باز می‌شود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های دیگر می‌روند.
  • عمارت: ساختمان
  • هم قطار: هم رتبه یا دارای مقام و موقعیت یکسان
  • مخلّفات: جمع مخلّفه، خوردنی‌هایی که به‌عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می‌شود 
  • صرف شدن: خورده شدن
  • خادم: خدمتکار
  • قاب: بشقاب بزرگ
  • فربه: چاق
  • برشته: بریان‌شده
  • دانگ: یک‌ ششم چیزی به‌ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین
  •  شش دانگ: به طور کامل، تمام
  • خرخره: گلو، حلقوم
  •  یک راست: مستقیماً
  • مریض خانه: بیمارستان
  • یک سر: مستقیم، فوری
  • اندرونی:  خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحب خانه بود
  • تظاهرات: جمع تظاهر، نمایش ها
  •  شخیص: بزرگ و ارجمند
  • ماسیدن: منجمد شدن، سفت شدن
  • محض: به خاطر
  • ساطور: کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار
  • وانمود کردن: تظاهر کردن
  • یکریز: پی درپی
  • در رفتن: خارج شدن
  • نیش: دندان نیش
  • کلک: آتشدانی از فلز یا سفال
  • ساختگی: تصنعی
  • بحبوحه: اوج، گیرودار، میان، وسط
  • یارو: فلانی، تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی
  • به مجرد اینکه: به محض اینکه
  • کشیده: سیلی
  • آب نکشیده: سخت، شدید
  •  طنین: بانگ، بازتاب صدا
  • نقش بست: نقاشی شد، شکل گرف
  • باختن: از دست دادن
  • دِ: مخفف دیگر
  • ناز شست: پاداش (پیشکشی که نزدیکان پادشاه هنگامی که پادشاه شکاری را می زند به او می دهند.)
  • اطوار: ادا، ژست
  • هویدا: روشن، آشکار
  • تقصیر: کوتاهی
  • خوش مشربی: خوش معاشرت و خوش صحبت بودن
  • مایحتوی: آنچه درون چیزی است
  • شَست: قلاب
  • انضمام: ضمیمه کردن
  • چلاق: فلج، از کار افتاده 

 

کنایه های درس کباب غاز دوازدهم

  • آب به دهان خشک شدن: کنایه از متعجب شدن
  • آبروی کسی را ریختن: کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی
  • آب نکشیده: کنایه از آبدار و شدید (صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید)
  • آسمان جل: کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان 
  • ادا و اطوار: کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی
  • از دست کسی ساخته بودن: کنایه از در توانایی او بودن (لابد اینقدرها از دستش ساخته است.)
  • از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن: کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید.
  • از عهده چیزی برآمدن: کنایه از آن را به خوبی انجام دادن
  • اوقات کسی تلخ بودن: کنایه از خشمگین و آزرده و افسرده بودن
  • با زبان بی زبانی گفتن: کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح
  • بدقواره: کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب
  • برای خالی نبودن عریضه: کنایه از حفظ ظاهر
  • برو و برگرد: کنایه از چون و چرا ، شک و تردید
  • بنا شد: کنایه از مقرر شد ، معین شد ، قرار گذاشته شد
  • بنا کردن به چیزی: کنایه از آن را شروع کردن
  • بوقلمون: کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، (ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود.)
  • به جا: کنایه از مناسب و شایسته (همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس به‌جاست)
  • به جان چیزی افتادن: کنایه از سخت مشغول شدن به آن.
  • بی چشم و رویی: کنایه از گستاخی و وقاحت.
  • بی دست و پا: کنایه از بی کفایت و بی عرضه. کسی که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند.
  • پا افتادن: کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن (این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد.)
  • پاپی چیزی شدن: کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن به اصرار. (اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم.)
  • پای برهنه: کنایه از فقیر و بی چیز .
  • پرت و پلا: کنایه از بی ربط و نا معقول
  • پشت دست داغ کردن: کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن.
  • پیرامون چیزی گشتن: کنایه از به آن مشغول شدن.
  • تا خرخره خوردن: کنایه از بیش تر از اندازه خوردن.
  • تپیدن: کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن.
  • تیر از شست رفتن: کنایه از دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده. (ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد.)
  • جان گرفتن: کنایه از نیرو گرفتن
  • جلوی کسی در آمدن: کنایه از خوب برداشت کردن. باید در این موقع درست جلویشان در آیی.
  • جویده جویده: کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم
  • چانه کسی گرم شدن: کنایه از پر حرفی
  • چشم بد دور: کنایه از رفع شدن بلای چشم بد
  • چشم به چیزی دوختن: کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن
  • چشم کسی به چشم دیگری افتادن: کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر.
  • چند مرده حلاج بودن: کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری
  • چیزی به شکم کسی بستن: کنایه از گفتن و نسبت دادن چیزی به کسی (با اغراق) (ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم.)
  • چیزی را از سر به در کردن: کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن.
  • چین به صورت انداختن: کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن
  • حساب کار خود را کردن: کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن
  • حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی.
  • حسابی:
  •  ۱- کنایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود (خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم.)
  • ۲- کنایه از درست و منطقی (دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده…
  • حق کسی را کف دستش گذاشتن: کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است.
  • حلقه زدن: کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن.
  • حمله آوردن: کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن.
  • خاطر کسی جمع شدن: کنایه از مطمئن شدن.
  • خاک بر سر ریختن: کنایه از بسیار بیچاره و مضطر شدن و پیدا نشدن راه حل برای مشکل
  • خروار: کنایه از مقدار زیاد از هر چیز…
  • خط بر چیزی کشیدن: کنایه از صرف نظر کردن از آن
  • خم به ابرو نیاوردن: کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار نکردن
  • خود را از تک و تا نینداختن: کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن.
  • خود را به بیماری زدن: کنایه از وانمود کردن به بیماری.
  • خوش زبانی: کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز.
  • چانه اش گرم شدن: کنایه از پر حرفی کردن
  • خون سردی: کنایه از آرامش داشتن، بی تفاوتی ، بی اعتنایی.
  • دامن از دست رفتن: کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن. (بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود.)
  • در محظور گیر کردن: کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر ناخوشایند قرار گرفت. (مهمان‌ها سخت در محظور گیر کرده بودند.)
  • دست به دامن کسی زدن (شدن): کنایه از او یاری خواستن. (وقتی غاز را روی میز آوردند می‌گویی ای بابا دستم به دامانتان…)
  • دستگیر شدن: کنایه از فهمیدن و متوجه شدن… (پوزخندی نمکین زد و گفت خوب دستگیرش شد.)
  • دست نخورده: کنایه از چیزی که قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است. (تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید)
  • دست و پا کردن: کنایه از فراهم کردن، پیدا کردن، به دست آوردن.(هر طور شده تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم. زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم.)
  • دک و پوز ( تک و پوز): کنایه از ظاهر شخص مخصوصا سر و صورت شخص (قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.)
  • دل از عزا در آوردن: کنایه از اینکه پس از مدتی محرومیت، کاملا کامروا و بهره مند شدن از چیزی. (یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نو دلی از عزا در آوردیم.)
  • دماغ سوخته شدن: کنایه از شرمنده شدن، ضایع شدن. (یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.)
  • دو دل: کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری، مردد. (در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند.)
  • دو روی: کنایه از کسی که ظاهر و باطنش تفاوت دارد ، منافق. (والا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی‌گفت.)
  • روی کسی را زمین انداختن: کنایه از تقاضای او را رد کردن. (روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت.)
  • زدن: کنایه از اتفاقی رخ دادن یک موضوع. (زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد: از اتفاق ترفیع رتبه به اسم من درآمد.)
  • زورکی: کنایه از به زحمت ، به سختی
  • زیر بغل کسی را گرفتن: کنایه از کمک کردن
  • ساختن (شعر، قصیده،…): کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن. (بنا کرد به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است.)
  • ساعت شماری کردن: کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرارسیدن ساعت یا زمانی خاص. (شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می‌کنند.)
  • شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دلخوشی و امیدواری دادن.

  • سر به مهر: کنایه از کامل بودن، دست نخورده بودن (تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید.)
  • سرخم کردن: کنایه از تعظیم و کرنش کردن در برابر کسی. (لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد.)
  • سرخ و سفید شدن: کنایه از خجالت کشیدن  (مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد.)
  • سر دماغ آمدن: کنایه از سر حال شدن ، به نشاط آمدن. (رفته رفته سر دماغ آمدم.)
  • سرسری: کنایه از مقدار بسیارکم (معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت.)
  • سرسوزن: کنایه از مقدار بسیار کم
  • سر کسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن. (الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو ی حساب است.)
  • سماق مکیدن: کنایه از بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن، به انتظار کاری بی حاصل وقت گذراندن. (مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.)
  • شیوه ای سوار کردن: کنایه از چاره اندیشی کردن،ترتیب دادن. (شیوه ای سوار کرد که امروز مهمان شما دست به غار نزنند.)
  • شاخ در آوردن: کنایه از تعجب کردن فراوان، شگفت زده شدن (از این بهانه تراشی‌هایش داشتم شاخ درمی‌آوردم.)
  • شست کسی خبردار شدن: کنایه از پی بردن به چیزی، مطلع شدن او از امری (ولی شستش خبردار شده بود)
  • شش دانگ: کنایه از تمام، به طور کامل
  • صرف کردن: کنایه از خوردن یا نوشیدن (مهمان‌ها بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی… حالا آش جو و کباب بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است.)
  • صندوقچه سر کسی بودن: کنایه از رازدار بودن ، سرّ او را حفظ کردن (به منی که چون تویی را صندوقچه  سر خود قرار داده بودم…)
  • عقل کسی سرجای خود نبودن: کنایه از کم عقل بودن او
  • غلیان درونی: کنایه از جوشش عواطف و احساسات، شور وهیجان (قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده…)
  • غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت هیکل و بدقواره (شر این غول بی شاخ ودم را از سر ما بکن)

 

معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز
معنی کلمات و آرایه های ادبی درس کباب غاز

 

  • قالب چیزی در آمدن: کنایه از اندازه‌ی آن شدن، مناسب آن شدن (چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.)
  • قدم نهادن: کنایه از واردشدن (گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.)
  • قنداقی: کنایه از فرد کوچک، کم عقل و بی تجربه (گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.)
  • قید چیزی را زدن: کنایه از صرف نظر کردن از آن
  • کاسه و کوزه یکی شدن: کنایه از همخانه شدن (و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند و کاسه وکوزه یکی شده بودیم.)
  • کار به جای باریک کشیدن: کنایه از به مرحله حساس و بحرانی رسیدن موضوعی (از من همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید…)
  • کار از دست کسی ساخته بودن:  توانایی رفع مشکلات و موانع  را داشتن. (جز خوش آمدگی‌هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.)
  • کبادۀ چیزی را کشیدن: کنایه از ادعای چیزی را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن (یکی از حضار که کباده شعر و ادب می کشید: یکی از حاضرین که ادعای تسلط به شعر و ادبیات داشت)
  • کش رفتن: کنایه از دزدیدن، ربودن (راستی راستی تصور کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.)
  • کشمکش: کنایه از دعوا و ستیزه (آقایان دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت…در کشمکش و تلاش بوده اند.)
  • کشیده: کنایه از سیلی ، چَک (در را بستم و صدای کشیده‌ی آب نکشیده ای… و باز کشیده ی دیگر نثارش کردم.)
  • کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن و تمام کردن (به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.)
  • کمرکش: کنایه از میانه ، وسط چیزی (مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش دوازده حلقوم و کتل و…)
  • کیفور شدن: کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن (درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.)
  • گردن دراز گشتن: کنایه از علاقه‌مند شدن و حریص شدن به چیزی (مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف‌های مرا گوش می‌داد.)
  • گره به دست کسی باز شدن: کنایه از حل شدن مشکل به کمک او
  • گل انداخته: کنایه از برافروخته و سرخ شده (بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.)
  • گلی به سرکسی زدن: کنایه از کار مهمی برای کسی انجام دادن، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن (پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن)
  • گوش شدن: کنایه از با دقت و توجه کامل گوش کردن (همه گوش شده بودند و ایشان زبان)
  • مادر مرده: کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده.
  • ماسیدن: کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن (دیدم توطئه ی ما دارد می ماسد.)
  • ماشاء الله: کنایه از تعجب و تحسین یا تمسخر. کنایه ای که برای رفع چشم بد یا برای بیان تعجب و تمسخر گفته می‌شود. (دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند. ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است.)
  • مرغ سربریده: کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام  مضطرب و پریشان. (چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.)
  • مهار شتر را به سویی کشیدن: کنایه از متمایل کردن کسی یا موضوعی به چیزی (درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و مهار شتر را به کدام جانب می‌خواهم بکشم.)
  • نارو زدن: کنایه از فریب دادن و کلک زدن (چون تویی را که صندوقچه ی سر خود قرار داده بودم نارو زدی.)
  • ناز شست: کنایه از پاداش دادن به کسی که هنرنمایی می‌کند. [اینجا به تمسخر و طنز کنایه از تنبیه کردن] (خیانت کردی و نارو زدی د بگیر که ناز شستت باشد.)
  • نثار کردن: کنایه از حواله کردن. (و باز کشیده ی دیگری نثارش کردم.)
  • نشخوار کردن: کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته (وقتی درست آن را زوایا وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم.)
  • نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی‌های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس
  • نمکین: کنایه از دلنشین ، خوشایند (پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.)
  • نوک کسی را چیدن: کنایه از روی کسی را کم کردن و وادشتن او به سکوت و عدم دخالت. (در خوش زبانی و حرافی و بذله و لطیفه نوک جمع را چیده.)
  • نو نوار شدن: کنایه از لباس نو پوشیدن (نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی.)
  • واترقیده: کنایه از تنزل کردن، پس رَوی کردن (دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.)
  • هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش‌آیند. (گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.)
  • همراه کردن: کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری (به هر شیوه‌ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می‌کنی.)
  • هوا دار: کنایه از طرفدار، حمایت‌گر و جانبدار کسی
یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید