در طول تاریخ زبان و ادبیات فارسی یکی از مضامینی که باعث برانگیخته شدن حس شاعران شاعران شده است، زیبایی شهرها بوده است، به همین دلیل اگر نگاهی به اشعار فارسی بیندازید اشعاری مانند شعر در مورد شیراز و شعر در مورد تهران و شعر در مورد اصفهان را زیاد میبینید.
در این میان شهر زیبا و پر قدمت تبریز، سومین شهر بزرگ ایران پس از تهران و مشهد، با جاذبه های طبیعی و جاذبه های گردشگری بسیار، موضوعی جذاب برای سرودن شعر شاعران از گذشته تا کنون بوده است. همچنین وصف سلحشوریها و بزرگیهای مردم ترک زبان تبریز، در طول تاریخ توجه نویسندگان و شاعران زیادی را جلب کرده است. در این مطلب زیباترین مجموعه شعر در مورد تبریز را به زبان فارسی و آذربایجانی میخوانید.
شعر در مورد تبریز
ساربانا بار بگشا زاشتران
شهر تبریز است و کوی دلبران
شعشع عرشی است این تبریز را
فرّ فردوسی است این پالیز را
هر زمانی موج روح انگیز جان
از فراز عرش بر تبریزیان
«مولوی»
✿❀✾✾❀✿
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
مینهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بیدرنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
همچو دریاییست تبریز از جواهر وز دُرر
چشم درناید دو صد در ثمین تبریز را
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را
«مولوی»
✿❀✾✾❀✿
شهر تبریز است و خاکش تربت مردانگی
مردمانش سرو قامت، اسوۀ آزادگی
به چه شیرین است زبانش، ترکی شیرین سخن
من که مینازم به نامش، با تمام بندگی
شهر تبریز است و شهر صائب و قطران ها
شهریارش بَه چه زیبا گوید و با سادگی
شهر تبریز است و، شهر عارف و علامه ها
جعفری و شمس تبریز، با همه دلدادگی
این دیار قهرمانان قهرمان می پرورد
آب و خاک و نام و یادش با تمام خستگی
شهر تبریز است و تاریخ در دلش جا کرده خوش
فخر تاریخ است و اما، با همه افتادگی
شهر تبریز است و یادش مونس جانم شده
می نوازد چون نسیمی که بیارد عشوه گی
«دکتر بشیر بیگ بابایی»
✿❀✾شعر در مورد تبریز✾❀✿
تبریز مرا راحت جان خواهد بود
پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا در نشکم آب چرنداب و گجیل
سرخاب زچشم من روان خواهد بود
«کمال الدین خجندی»
✿❀✾✾❀✿
هر آنکس که چو من آشنای تبریز است
به هرکجا که رود در هوای تبریز است
کجا روم به تفرج که روح عاشق من
اسیر این همه لطف و صفای تبریز است
فراز کوه دل انگیز ارغوانی رنگ
جهان گمشده زیر لوای تبریز است
چراغهای شب از دور چون جزیره نور
نشان روشن آتش سرای تبریز است
نسیم باغ گلستان صفای شاه گلی
مدام باد که عشرت فزای تبریز است
چه حالت است در آن ابر سرخ فام غروب
که چون کبوتر دل در فضای تبریز است
قسم به خرمن گلهای زرد دشت مغان
که خار حادثه دائم به پای تبریز است
چه حسنها که نهان مانده در غبار سیاه
چه غنچهها که به گل خانههای تبریز است
عروس شهر توئی ای بهشت روی بخند
که خندههای تو خاطرگشای تبریز است
چه خوش بود که شبی از شراب خانه تو
چنان خورم که ندانم کجای تبریز است
تو گاه گاه سفر کن که فتنه بنشیند
که حسن روی تو دائم بلای تبریز است
نگاه چشم تو تنها نه دل ز مفتون برد
که این کرشمۀ خوش دل ربای تبریز است
«یدالله مفتون امینی»
✿❀✾✾❀✿
شعر شهریار در وصف شهر تبریز
شهر تبریز است و جان قربان جانان میکند
سرمۀ چشم از غبار کفش میهمان میکند
شهر تبریز است کوی دلبران
ساربانا بار بُگشا زاشتران*
شهر تبریز است و مشکین مرز و بوم
مهد شمس و کعبۀ ملای روم
کاورانا خوش فرود آی و درآی
ای بتار قلب ما بسته در آی
شهر ما امشب چراغان می کند
آفتاب چرخ مهمان می کند
شب کجا و میهمان آفتاب
این به بیداریست با رب با بخواب
شهر ما از شور لبریز آمده است
وه که مولانا به تبریز آمده است
امشب آن دلبر میان شهر ما است
آنچه بخت دولت است از بهر ما است
آنکه آنجا میزبان شمس ما است
یک شب اینجا میهمان شمس مااست
اینک از در می رسد سلطان عشق
مرحبا ای حسن بی پایان عشق
پا بچشم من نه ای جان عزیز
جان بقربان تو مهمان عزیز
در دل ویران ما گنجی بیا
گرچه در عالم نمی گنجی بیا
تو بیا ای ماه مهر آیین ما
ای تو مولانا جلال الدین ما
ما همه ماهی و تو در یای ما
آبروی دین ما دنیای ما
سعدیا کنز اللغه قاموس تو
او همه دریا و اقیانوس تو
هرچه فردوسی بلند آوا بود
چون رسد پیش تو مشتش وا بود…
*تضمین به بیت مولوی
✿❀✾شعر در مورد تبریز✾❀✿
شعر درباره تبریز از شاعران تبریزی
بود محال مرا داشتن امید محال
به عالمیکه نباشد همیشه در یک حال
از آن زمان که جهان بود حال زین سان بود
جهان بگردد لیک نگردد این احوال
نبود شهر در آفاق بهتر از تبریز
به ایمنی و به مال به نکویی و جمال
زناز و نوش همه خلق بود نوشانوش
ز خلق و مال همه شهر بود مالامال
خدا پدید نیاورد شهر بهتر از آن
فلک به نعمت آن شهر برگماشت زوال
فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز
رمال گشت رماد و جبال گشت رمال
«قطران تبریزی»
✿❀✾✾❀✿
لباس لفظ را من تار و پود تازگی دادم
ز فکر تازه حق بسیار بر اهل سخن دارم
ز خاک پاک تبریزست صائب مولد پاکم
از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارم
«صائب تبریزی»
✿❀✾شعر در مورد تبریز✾❀✿
ز حسن طبع تو صائب که در ترقی باد
بلندنام شد از جمله شهرها تبریز
«صائب تبریزی»
✿❀✾✾❀✿
تبریز نگو هر آنچه آنجاست نکوست
مغزاند همه مپندار تو ایشان را پوست
با طبع مخالفان موافق نشود
هرگز نشود فرشته با دیوان دوست
«همام تبریزی»
✿❀✾✾❀✿
تبریز ای یگانهِ، ای شهرِ شهر یاران
ای آتشِ زمانه در بطنِ روزگاران
تاریخ را شکوهی شالوده ی فتوحی
چون ابرِ آب ریزی برتفت خشک زاران
آوازه ی بلندی در سرزمین آتش
تو زادگاهِ ثقّت هم شیخ سربداران
بر دامنت چو پروین صدها ستاره مِهرین
رشدیه از ترابت چون زیورِ مَناران
مشروطه در هوایت بالیده شد نهایت
چون شیر در کُنامت بس خیل تاجداران
ای شهرِ شمس مولا ای فتحِ باب اولی
در کوچه پس گذارت بابک به بی شماران
پایاب بر مصائب بودی تو از اجانب
از بهرِ خاکِ ایران در حکم پاسداران
ایرانِ جاودان را شمسی دگر به تابید
زان رو که شهر یارت چندی در آن سپاران
صراف همچو صائب، بهزاد با نقوشش
قطران و هم همامت در زمره ی کُباران
آن کسروی چو واعظ تاریخ سازِ فخرت
علامه با سه آیت سرخیلِ خوش تباران
ستّار و باقر تو چون دیگران دلاور
بر حفظ خاک ایران از خاک، لقمه خواران
اقبال و بیگجه خانی خُنیاگرانِ عاشق
فرنامِ باده بردست برتوده ی خُماران
بهرنگ و باچه بانت هردو نگین فرهنگ
هم ربعی از رشیدت مفخر به طاق دوران
پسیان و باغبانت چونانِ نخجوانی
با تربیت درخشان چون مهر بر نهاران
بازار باشکوهت میراث بر جهانست
در بخشِ کندوانت اعجازِ زلف باران
در گوشه گاه غربت دریا تکیده غُربت
هر دم فغان بدارد از دست نابکاران
در مسجد کبودت فیروزه جان گرفته
بر ارک پر وقارت مبهوت قصر ساران
در ائل گلی زیبا روحت شود مصفّا
هر دم به عشوه بینی کفتر سرِ چناران
در ساعتِ عمارت هر خشت آیت فخر
در کوی و هر دیارت، نقشی زیادگاران
آجیل و خشکبارت چون فرش بی بدیلست
آوازه ی سهندت در گوش خوش سرایان
آوازِ عاشقانت فرهنگِ جاودانی
در رقص بی مثالت طنّاز سرو ساران
خوراک بانوانت مقبول خاص و عامی
نامیست لعبتانت، در جمع گل عذاران
اقلیم ماه و سالت بیرون زگفتمانست
اعجازی از طبیعت در دشت و کوهساران
بر کوه پایه هایت جنّت نموده حیرت
هم جنس با وقارت سبلان و ارسباران۹
ای خاکِ پاکِ نابت بر مولوی چو سُرمه
“گلشن” کجا تواند تو صیف تو قصاران
«محمد رضا عطاری (گلشن)»
✿❀✾شعر در مورد تبریز✾❀✿
شعر در وصف ائل گلی تبریز
در بـهـاران لالـــــه ی اردیبـهشت
ائـل گؤلی را کــرده مانند بهشت
آری ایـنـجا عشق جـولان می کنـد
می توان گل های رنگارنگ کشت
می توان در صفحـه ی گلبـرگ ها
بـر خـدای عاشقان احسن نوشت
ائل گؤلی تبـریـز را انگشتـر است
می دهد گاهی نشان از سرنوشت
پـای نِــــه بـر دور استـخـر زلال
ساعتی خوش باش ای زیبا سرشت
عشقبــازی هـــــای دادا را نگــر
دیده پوش از هرچه آید بر تو زشت
«دادا»
✿❀✾✾❀✿
شعر ترکی در مورد تبریز
مهدِ آزادی و سُکّانِ دلیران تبریز
شهرِ مردانگی و معدنِ عرفان تبریز
قلبیمه الهام ائده ن حقّ سؤزی، جان مولکی
معنوی رازلری سینه ده پنهان تبریز
عشقدن مست قیلان هر مَلک و انسانی
مِهردن جوشه گلن بحرِ دُر افشان تبریز
عینالی، داغی اولان ، ائل گؤلو سئیرانگاهی
یاشیل احساسه دولان باغری گولوستان تبریز
آدی دیللرده قالان عشق و محبّت اوجاغی
سئوگی دن دالغا ووران سینه سی عمّان تبریز
قهرمانلار بئجه ره ن داغدا ووران بایراقلار
ظفره مالیک اولان تاریخی الوان تبریز
مطلعِ اهلِ ادب، مظهرِ اهلِ خوبان
عرصه ی مستِ حق و شاعر و پیران تبریز
مولوی تک یارادان حضرتِ حق دریاسی
شمس دن آیری دوشن آهلاری طوفان تبریز
دیزیمین طاقتی و قوللاریمین آل قانی
منی قوینوندا بئجه رتدیکجه منه جان تبریز
دادا بو شهری آلیب گؤر نئجه حق جیلوه لــری !
اولاجاق دونیـــادا مشهور و درخشان تبریز
«دادا »
✿❀✾شعر در مورد تبریز✾❀✿
سنین دونیالاردا آدین بلی دیر
یاییلمیش هر یانا سوراغین «تبریز»
هر سینیق کونوله بیر تسللی دیر
بو تازه دورانین بو چاغین «تبریز»
بو اودلار وطنی بو گوزل مکان
یا گوزل گونشدیر یادا آسمان
سن بو آسماندا دان اولدوزیسان
آرتیبدی عزتین نوراغین «تبریز»
شرقین گویلرینده چوخ اولدوز آخدی
تاریخ نه نیشان نه ایز بیراخدی
سنین مرد باغیندا شیمشک ده چاخدی
لاکین قارالمادی چیراغین «تبریز»
آزادلیق ایسته دین زیندانا دوشدون
تقصیر سیز گناه سیز بهتانا دوشدون
مین قارا چووغونا بورانا دوشدون
ینه الولاندی اوجاغین «تبریز»
سن تسلیم اولمادین اولومه قانا
ارکین گوی مسجیدین شاهید دیر بونا
ستار خان یتیره ن اودلار یوردونا
بیر سنگر یارانیب هر داغین «تبریز»
ایندی سن آزادسان ائلین بختیار
گلیسن قدرتینه اینانمایانلار
سنده دیر بو جلال بو ثروت بو وار
گوهر معدنی دیر توپراغین «تبریز»
آرتیق اینله مه ییر قفسده بولبول
نه ساری خزان وار نه خسته بولبول
اوخویور شانیندان گول اوسته بولبول
گونده مین گول آچیر هر باغین «تبریز»
گونش حسد چکیر گوی لردن سنه
باخدیقجا هئی باخیر دویماییر یئنه
اولدوزلار مات قالیر گوزل لیگینه
آیا گل دئیر او بلاغین «تبریز»
یاشا بو دنیادا وار اول سن
جنتین تمثالی بیر دیار اول سن
شرق ده آزادلیغا بایراقدار اول سن
اولسون هر دشمنین هر یاغین «تبریز»
سنه آنا دئسم یئری وار یئری
چونکی تصدیق ائدر بو شرق ائللری
ایگیتلر بویودوب ازلدن بری
سنین بو مهربان قوجاغین «تبریز»
منده اوز اوغلونام ای عزیز آنا
آل بو اولادینی دوغما قوینونا
اوشاق تک گولومو سالیم بوینونا
قوی اوپسون آنلیندان دوداغیم «تبریز»
دولانیر شمعینه پروانه کونلوم
آیریلماز حسنیندن بیر یانا کونلوم
اود دوتوب آلیشا دیوانه کونلوم
قوی آخسین قوینوما بولاغین «تبریز»
✿❀✾✾❀✿
« تانرینین آدینان»
دیللر تبریزین آزدیر گداسی
ولی چوخ دور محبٌت مبتلاسی
اورکلر سُوزلی دی، اما گولاخ یوخ
سویوخ دیر همچنان حال و هواسی
باسیب دیر آننینا، تاریخ مُهرون
یازیب دیر باشینا، مین لر بلاسی
گُووب دوشمنلرین سالار و سردار
اولووب گوز یاشینا جانلار فداسی
ایپک یُل، یُل سالیب هر بیر دونومنن
اولووب تاجیرلرین مهدِ بقاسی
بولردین سن نجه اولدی، آجی چای
یغیب اینسانلارین چوخلی جفاسی
آداملار قانینا، یای قش تانین میر
نه دندیر بولمورم یوخ سیز وفاسی
وفاسیز یوردودا، وار بیر گوجا حامٌال
گدیب اللهَ جان سس سیز صداسی
توشر یادلارَ، ایش موشکیل گچنده
آچار بیر شمعَ موشکیل، آدسیز آقاسی
بوللر پروینی، شمس و شهریارین
ولی کیم دیر بوولن حامٌال نواسی
محبت اولمین یرده شاعیر اتمز
اولوب شاعیر لره جان مقبراسی
«علی رحمانی (درویش)»
ترجمه
گویند گدای تبریز کم است
اما مبتلای محبت در آن بسیار است
دلها پر از حرف است اما گوشی برای شنیدن نیست
حال وهوایش همچنان سرد و بی روح است
تاریخ مهر خود را بر پیشانیش زده است
هزاران بلا بر سرش نوشته است
دشمنانش را سردار و سالار (ستارخان و باقرخان) از شهر رانده اند
بر اشک چشمانش (تبریز) جانها فدا گشته اند
جاده ی ابریشم از هر کرانه اش گذشته است
که تبریز مهد بقای تاجران گشته است
می دانستی چرا تلخه رودش (آجی چای) اینگونه تلخ شده؟
چون در خود جفای بسیار انسان ها را جمع کرده است
از خون آدمیان (اهالی شهر) زمستان و تابستان از هم قابل تشخیص نیست
نمی دانم این بی وفاییش از چیست؟
در این شهر بی وفایان حمال پیری بود
که صدای بی صوتش به گوش خدا هم رسیده است
وقتی گره در کاری می افتد، او هم به یاد می افتد
چرا که این آقای بی نامش به یک شمع مشکل گشایی می کند
همه پروین و شمس و شهریار (تبریزی) را می شناسند
ولی چه کسی نوای یک حمال پیر را می شناسد؟
شهری که محبت در آن نباشد شاعر هم نمی تواند زندگی کند
این شهر مقبره ی جانی شاعران شده است (مقبرة الشعرای تبریز)
✿❀✾شعر در مورد تبریز✾❀✿
سخن آخر
همراهان عزیز؛ امیدواریم این مجموعه شعر در مورد تبریز مورد پسند شما قرار گرفته باشد. اگر نظر یا پیشنهادی دارید یا شعری در مورد تبریز خوانده اید که از نظرتان زیبا بوده است میتوانید آن را پایین همین صفحه با خوانندگان ستاره در میان بگذارید.