ستاره | سرویس هنر – حکایات و داستان های کوتاه آموزنده هر کدام پیغامی برای ما دارند که می تواند در زندگی بسیار کاربردی و تاثیرگذار باشد. حکایت کوزه ترک خورده که در اصل در افسانه ای هندی آمده است، حکایتی تمثیلی است که ارزش تجربه، فروتنی و ایثار را بیان میکند. در ادامه این حکایت زیبا را میخوانید.
حکایت کوزه ترک خورده
در هندوستان مرد سقایی بود که دو کوزهی بزرگ داشت. او این دو کوزه را از دو سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت و حمل میکرد. یکی از کوزه ها قدیمی تر بود و ترک داشت. بنابراین در حالی که کوزه سالم ، همیشه همه مقدار آبی که درونش بود را از رودخانه به خانه ارباب می رساند ، کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد. با این حال مرد سقا کوزه ی ترک خورده را عوض نمیکرد.
برای مدت دو سال، این کار هر روز ادامه داشت. سقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه اربابش می رساند.
کوزهی سالم به موفقیت خودش افتخار می کرد، موفقیت در رسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود.
اما کوزهی ترک خورده از ترک های خود شرمنده بود و از اینکه تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد ناراحت بود. پس از دو سال، یک روز در کنار رودخانه، کوزه شکسته به سقا گفت:
من از خودم شرمنده ام و از تو معذرت خواهی میکنم.
سقا پرسید: چرا؟ منطورت چیست ؟ از چه چیزی شرمنده ای؟
کوزه گفت :در دو سال گذشته من تنها میتوانستم نیمی از کاری را که باید ، انجام دهم . چون شکافی که در من وجود داشت ، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه ارباب تو میشد. به خاطر ترک های من، اینهمه تلاشهای هر روزهی تو به نتیجه مطلوب نمیرسید.
مرد سقا که برای کوزهی شکسته دلش سوخته بود با مهربانی و حس همدردی گفت: اینطور نیست، از تو میخواهم در مسیر بازگشت به خانهی ارباب، به گلهای زیبای کنار راه توجه کنی.
در حین بالا رفتن از تپه، کوزه ی شکسته، خورشید را نگاه کرد که چگونه گلهای کنار جاده را گرما میبخشد و این موضوع ، او را کمی شاد کرد. اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی کرد. چرا که دید باز هم نیمی از آب درونش، نشت کرده و ریخته است. برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد .
سقا گفت: من از ترکهای تو خبر داشتم و از آنها استفاده کردم. من در کناره راه ، گلهایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه بر میگشتیم، تو به آنها آب داده ای . برای مدت دو سال من با این گلها ، راه خانه اربابم را تزیین کرده ام. بی وجود تو ، خانه ی ارباب نمی توانست این قدر زیبا باشد و برای همین از تو ممنونم.
مفهوم این حکایت تمثیلی:
گاهی آنچه از نظر دیگران نقص به نظر میرسد ، نقطه قوت است و میتواند فایده های زیادی داشته باشد.
گاهی تجربه های تلخ و گذر عمر در انسان ها، آن ها را مهربان و فروتن میکند و باعث شکوفایی عشق در زندگی آن ها میشود.
هر کس توانایی های منحصر به فرد خودش را دارد.