تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
قلبی مهربان و گفتاری شیوا داری. سختیهای فراوان را تحمل کردهای و فراق و هجران بسیار کشیدهای. درد دوری تو را از همهچیز خسته کرده است و تاب و توان از تو ربوده ولی امیدت را از دست مده. اگر واقعاً به هدف خود ایمان داری، صبور و شکیبا باش و از طلب دست بر مدار. همه غمها و ناکامیها پایانی جز شادی و وصال ندارند. این روزها خواهند گذشت و روزهای خوش میآیند، آنگاه تو به خودت افتخار خواهی کرد که پرقدرت و پابرجا و پرشور و شوق راه رسیدن به هدف را طی کردی.
غزل شماره ۲۹۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۹۷ حافظ
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۹۷ حافظ
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
زبان قلم قصد این را ندارد که به شرح فراق بپردازد وگرنه داستان دوری را با تو در میان میگذاشتم.
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
حیف از آن مدت زمان عمر من که در آرزوی رسیدن به تو سپری شد، اما زمان دوری به پایان نرسید.
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
به جان مردمان راستکردار سوگند میخورم که عاقبت، سری را که از ناز و فخر به آسمان میساییدم، بر خاک درگاه فراق بر زمین نهادم.
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
چگونه مرغ دلم در فضای وصل تو، بال گسترده و به پرواز درآید؟ درحالیکه پر و بالش را در آشیانه فراق از دست داده است.
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
اکنون که کشتی صبرم را بادبان فراق به گرداب غم درافکنده است چه چارهای میتوانم کرد؟
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
چیزی باقی نمانده که کشتی زندگانی در اثر موج اشتیاق دیدارت در دریای بیکران غم فراق سرنگون گردد.
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
اگر فراق در دسترس من قرار گیرد او را خواهم کشت که روز دوری و بنیاد فراق تیره و تار باد.
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
ما یار و دمساز لشکر خیال در رؤیا و در کنار آتش فراق و مجاور و ملازم دوری هستیم.
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
چگونه از روی دل و جان آرزوی رسیدن به تو را داشته باشم که تن من در اختیار سرنوشت و دلم متعهد به سپری کردن دوره دوری است.
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
دلم از دوری یار و در آتش اشتیاقش کباب شد و خوراک من از سفره دوری او، خوردن خون جگر شده است.
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
آنگاه که سپهر، سرم را در حلقه عشق گرفتار دید، گردن صبر مرا با ریسمان فراق بست.
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.