فخرالدین علی صفی (۹۳۹–۸۶۷ هـ ق) نویسنده کتاب لطایف الطوایف از لطیفهپردازان نامبردار ایران است. او از خاندان دانش و قلم است که در قرنهای نهم و دهم هجری زندگی میکرده است. حکایت نان سوخته و داروی چشم که در ادامه به آن میپردازیم، در کتاب لطایف الطوایف، یکی از آثار زیبای فخرالدین علی صفی آمده است. لطایف الطوایف کتابی است دلپذیر و خواندنی، اما این کتاب منحصر به شوخی و بذله نیست و در آن حکایات لطایف نوادر کلمات و امثال و روایات مربوط به طبقات گوناگون جامعه در چهارده باب آمده است.
برای خواندن این حکایت و بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت به زبان ساده و امروزی با ما همراه باشید.
حکایت نان سوخته و داروی چشم!
روزی، شخصی نزد طبیب رفت و گفت: «شکم من به غایت درد میکند، آن را علاج کن که بیطاقت شدهام»
طبیب گفت: «امروز چه خوردهای؟»
مریض گفت: «نان سوخته.»
طبیب غلام خود را گفت: «داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم!»
مریض گفت: «من درد شکم دارم داروی چشم را چه کنم؟»
طبیب گفت: «اگر چشمت روشن بودی، نان سوخته نخوردی!»
بیشتر بخوانید: داستان های کوتاه طنز خنده دار و طنز تلخ
بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت به زبان ساده و امروزی
روزی شخصی از درد زیاد شکم به پیش پزشک رفت و گفت: امروز شکم درد بسیار بدی دارم، به حدی که صبر و طاقتم را طاق کرده و اصلا نمیتوانم آن را تحمل کنم؛ لطفا این بیماری بد شگون را درمان کن.
پزشک از او پرسید: امروز چه چیزی خوردهای؟ فرد بیمار گفت: نان سوخته.
پزشک شاگر خود را صدا کرد و گفت: آن داروی چشم را بیاور تا در چشم بیمار بریزم. بیمار که از این حرف تعجب کرده بود، گفت: من درد شکم دارم، داروی چشم به چه درد من میخورد؟!
پزشک گفت: اگر چشمت سالم بود، نان سوخته نمیخوردی.
نتیجه گیری: گاهی اوقات بسیاری از اشتباهات ما در نتیجه ناآگاهی و سهل انگاری ما است. آن مریض بیماریاش ناشی از سهل انگاری بود. چرا که با وجود آنکه هر فردی میداند که خوردن نان سوخته برای سلامتی مضر است، ولی آن فرد با این کار اشتباه را انجام داده بود!