ستاره | سرویس مذهبی – حضرت سلیمان (Solomon) از جمله پیامبرانی است که همزمان با پیامبری سلطنت نیز می کرده است. داستان حضرت سلیمان در قرآن آمده است که در اینجا به اختصار به آن اشاره می کنیم.
والدین حضرت سلیمان
حضرت سلیمان فرزند داوود نبی بود و مادرش «برسبا» نام داشت. لقب او حشمت اللّه بود و ۴۳۹۱ سال بعد از هبوط آدم در فلسطین به دنیا آمد.
آغاز رسالت حضرت سلیمان
حضرت سلیمان از همان دوران کودکی از خوبی و دانایی و عدالت خواهی برخوردار بود. در زمان وفات حضرت داوود سلیمان ۱۳ ساله بود و وقتی که حضرت داوود تصمیم گرفت قبل از وفات، فرزندش را به جانشینی خود در میان بنی اسرائیل معرفی کند قوم بنی اسرائیل به بهانه آن که سن سلیمان کم است، او را نپذیرفتند. برای تعیین جانشین قرار شد افراد از قوم های مختلف یک چوبدستی داخل خانه ای قرار دهند تا بر روی چوبدستی هر کسی که گیاهی رویید او جانشین داوود نبی شود. فردای آن روز همه با کمال تعجب دیدند که بر روی چوبدستی سلیمان سبزه روییده است.
حضرت سلیمان و برادر ریاست طلب
آبیشالوم برادر بزرگتر حضرت سلیمان که از مادر دیگری بود با ولایتعهدی سلیمان موافق نبود و درصدد ایجاد اختلاف و شورش در بین مردم برآمد. آبیشالوم سالیان متمادی نسبت به بنی اسرائیل لطف و مهربانی داشت و همواره در فکر آینده ای بود که برای خود تصور کرده بود.
زمانی که آبیشالوم موقعیت را مناسب دید و از حمایت بنی اسرائیل مطمئن شد از پدر خود اجازه خواست و به بهانه ادای نذر به «جدون» رفت. در آن جا به ماموران خود در میان اسباط بنی اسرائیل ابلاغ کرد که هرگاه صدای شیپور اجتماع را شنیدید به سوی من بشتابید و سلطنت را برای من اعلام نمایید، که این کار برای شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.
سرکوب آشوب آبیشالوم
آبیشالوم مردم را به سوی خود فراخواند و آشوب گسترده ای بر اورشلیم حاکم شد. داوود به ناچار فرماندهان خود را برای سرکوب شورش فرستاد ولی به آنان سفارش کرد که آسیبی به فرزندش آبیشالوم نرسد، ولی زمانی که فرماندهان لشکر داوود بر آبیشالوم مسلط شدند راهی غیر از قتل او نیافتند. لذا او را کشتند و آشوب فرو نشست.
هنگامی که حضرت سلیمان به تخت سلطنت تکیه زد «ادونیا» برادر آبشالوم شورش جدیدی را به راه انداخت که سلیمان ناچار به مبارزه شد و با سرکوب شورشیان برادرش ادونیا نیز در جریان این درگیری کشته شد.
در زمان آغاز رسالت حضرت سلیمان، پادشاهان ثروتمند بر مردم چیره شده بودند. برای همین حضرت سلیمان از خدا خواست تا به او قدرت و دولتی ببخشد که هیچکس مانند آن را نداشته باشد. خداوند نیز دعای او را مستجاب کرد و دستور داد تا جن و پری و بادها و حیوانات نیز مانند مردم در اطاعت سلیمان باشند.
ساخت بیت المقدس
داوود در سالهای آخر عمر خود تصمیم داشت که بنای «بیت رب» یا معبد عظیم بیت المقدس را بنا کند ولی از دنیا رفت و چهار سال پس از آن، حضرت سلیمان کار بنای آن را به عهده گرفت بعد از ۱۱ سال آن را بنا کرد. او بعد از شهری زیبا و بزرگ شروع به ساخت مسجد کرد. سلیمان پس از ساخت مسجد، دستور داد همان روز را عید اعلام کنند.
انگشتر حضرت سلیمان
روایت در مورد انگشتر حضرت سلیمان زیاد است اما نقطه مشترك همه آن ها اين است كه تمامى قدرت و حاكميت حضرت سليمان وابسته به آن انگشترى بوده است؛ به گونه اى كه روزى يكى از شياطين، آن را ربود و به صورت حضرت سليمان در آمد و بر تخت سلطنت او نشست. سليمان كه با اين كار شيطان از قدرت عزل شده بود گمنام و ناشناخته دچار فقر و تنگ دستى و آوارگى شد. او كه نمى توانست خود را به اطرافيان معرفى كرده و شيطان را طرد كند، به ماهیگيرى پرداخت و سرانجام پس از رويدادهايى، خاتم ربوده شده را از شكم يك ماهى به چنگ آورده و از آن روز مجدداً بر تخت حكومت نشست.
تخت سلیمان
حضرت سلیمان بعد از پدرش دستور ساخت تختی را داد تا بر فراز آن به قضاوت مردم بنشیند، جایگاه او طوری ساخته شده بود که مجرمین را به وحشت می انداخت و کسی جرأت اینکه شهادت دروغ را بدهد نداشت.
حضرت سلیمان و هدهد
حضرت سلیمان بعد از ساخت بیت المقدس به برای زیارت به مکه رفت. پس از آن وارد سرزمین یمن شد ولی وقتی وارد شهر صنعا شد هیچ آبی پیدا نکرد که بتواند رفع تشنگی کند. برای همین از هدهد کمک خواست تا در یافتن محل آب راهنمایی اش کند اما متوجه شد که هدهد غایب است. سلیمان ناراحت شد و سوگند یاد کرد که او را به سختی مجازات کند، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد.
وقتی هدهد بازگشت برای جلب رضایت سلیمان گفت؛ من بر موضوعی آگاه شده ام که تو از آن اطلاعی نداری. من در مملکت سبا زنی را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد ولی شیطان در آنها نفوذ کرده و بر خورشید سجده می کنند.
نامه حضرت سلیمان به بلقیس
سلیمان از هدهد خواست تا نامه ای را نزد ملکه قوم سبا ببرد و سپس در کناری بایستد و نظر آنان را جویا شود. هدهد نامه را برداشت و به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی در شهر مأرب یافت و نامه را بر دامن بلقیس انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند؛ «این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده و مهربان است، از تکبر از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی در حالی که تسلیم هستید نزد من بشتابید.»
ملکه سبأ بعد از خواندن نامه، فرماندهان و بزرگان دولت خود را فراخواند و با آنها مشورت کرد، تا بدین وسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر آنها استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید. مشاورین بلقیس گفتند؛ ما فرماندهان و فرزندان جنگ و نبردیم و امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم شما امر بفرمائید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم. ملکه از پاسخ آنها دریافت که مایل به جنگ می باشند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنها اعلام کرد که بهتر است صلح کنیم.
هدایای بلقیس
بلقیس هدایای بسیاری به همراه بزرگان قوم خود به سوی سلیمان روانه کرد. چون نمایندگان حرکت کردند، هدهد پیش سلیمان شتافت و خبر را به او رساند. سلیمان خود را برای دیدار با آنها آماده ساخت تا زمینه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همین جهت به جنیان دستور داد تا قصری عظیم و تختی باشکوه ترتیب دهند که قلبها را لرزانده و چشمها را خیره سازد و دلها را به طپش اندازد.
زمانی که نمایندگان بلقیس به بارگاه سلیمان رسیدند مبهوت شدند. حضرت سلیمان آنان را با روی باز پذیرفت و از آنها استقبال کرد و سپس از آنها در مورد تصمیم شان پرسید.
نمایندگان بلقیس هدایای نفیس خود را تسلیم سلیمان کردند اما او هدایا را بازگرداند و گفت اکنون به همراه این هدایا نزد ملکه خود بازگردید و بگوئید که به زودی من با لشگری بزرگ به سوی شما خواهم آمد که شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشید.
نمایندگان بلقیس، آنچه را که دیده یا شنیده بودند، به اطلاع او رساندند. سپس ملکه سبأ گفت؛ ما ناگزیریم گوش به فرمان او دهیم و از وی اطاعت نماییم و برای پاسخ و قبول دعوت او نزدش بشتابیم.
تخت بلقیس نزد سلیمان آمد
وقتی که سلیمان خبر آمدن بلقیس و درباریان او را شنید، به اطرافیان خود که از بزرگان جن و انس و همگی در اختیار او بودند گفت؛ کدامیک می توانید قبل از اینکه بلقیس و اطرافیانش پیش من بیایند تخت او را نزد من آورید؟
یکی دیگر از جنیان به نام آصف بن برخیا که وزیر سلیمان بود گفت؛ من آن تخت را برای تو می آورم پیش از آن که چشم برهم زنی. و همین کار را کرد.
همچنین پیش از آمدن بلقیس، سلیمان به جنیان دستور داده بود که کاخی شیشه ای برای او ساخته و بر روی آب بگذارند. وقتی بلقیس آمد، به او گفتند؛ «به قصر وارد شو» و او گمان کرد که آب است. به همین خاطر لباس خود را روی پاهایش بالا کشید و پاهایش پیدا شد. پس سلیمان گفت؛ «این محلی است که از شیشه ساخته اند و آب نیست.» بلقیس با دیدن این عظمت و شکوه ایمان آورد و به شهر سبأ پیغام فرستاد که من به خدای یگانه ایمان آوردم و سلیمان یک پادشاه ظالم نیست، بلکه دارای حکمت و عدالت است و دین او بر حق است. و قوم سبأ را دعوت کرد که دین خدایی را بپذیرند.
وقتی خبر به شهر سبأ رسید شیطان آنها را وسوسه کرد که بلقیس زن است و زن عقلش ناقص است و از دم و دستگاه سلیمان ترسیده و به عزت و نعمت بیشتر طمع دارد. آنها فریب شیطان را خوردند و بعد از آن که خداپرستان از جمع آنها جدا شدند سیل عظیمی شهرشان را با خود برد و آنها در بیابانها پراکنده شدند.
وفات حضرت سلیمان
حکومت و پیامبری سلیمان به مدت چهل سال ادامه داشت تا این که در یکی از روزها که برای بازدید قصر زیبای خود که از آبگینه بنا شده بود رفت و در یکی از اطاقهای فوقانی به تماشای اطراف شهر مشغول بود در حالی که بر عصای خود تکیه زده بود ناگهان صدای ورود شخصی را احساس کرد. حضرت سلیمان که از ورود بدون اجازه وی ناراحت شده بود پرسید، تو کیستی و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟ ملک الموت گفت؛ من پیک مرگم و برای گرفتن جان تو آمدم و برای ورود به آن به اجازه کسی نیازی ندارم.
آن گاه ملک الموت سلیمان را به همان شکل که ایستاده بود و بر عصای خود تکیه زده بود قبض روح کرد. حضرت سلیمان در زمان مرگ ۱۰۵۳ سال عمر داشت.
پس از وفات سلیمان، هیچ کس از مرگ او اطلاع نیافت. بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تکیه داشت و همگی او را بر بالای بلندی نظاره می کردند و فکر می کردند، او زنده است و می گفتند؛ روزهاست که بی آب و غذا و بی خستگی به عصایش تکیه زده است. هیچ کس جرأت ورود به اتاق او را نداشت، تا اینکه پس از مدتی موریانه ها به عصای وی دست یافتند و آن را خوردند و چون عصای سلیمان شکست جسمش به زمین افتاد و در آن وقت بود که اطرافیانش دریافتند که مدتی از مرگ وی می گذرد.
حمید
خب اگر صهیونیستها میدونستن که قراره از شام و از غار انطاکیه بیرون آورده بشه !خود غار که هیچ همه جای شام رو میگشتن تا اونو در بیارن . از الان روزای جمعه تک تیر انداز گذاشتن تا اگر احیانا امام زمان ظهور کرد در جا بزنند ولی تو قرآن که هیچ چیز در این باره گفته نشده و من فکر میکنم که جاش رو پیدا کردن و تو ایران باید باشه به خاطر همین شر و احتمال جنگ داره زیاد میشه خود ایران شاید خبر نداره که تو خاک خودشه ولی اونا اینو میدونن
مهدی
در قسمت آوردن تخت ملکه سبا به قصر حضرت سلیمان یک انسان این کار را انجام داد که در قرآن نیز آمده است.
تشکر از زحماتتون
Nargesssi
واقلا عالی بود ..من معمولا حوصله ی خوندن متن های طولانی رو ندارم …اما این رو بی وقفه و به صورت خستگی ناپذیری خوندم …خسته نباشید
بدون نام
مگه نمیگید حضرت ادم اولین نفر بود پس چطور به مکه رفت تا کعبه را زیارت کند یعنی حضرت ابراهیم قبله حضرت ادم بود
ناشناس
حضرت آدم زمانی که به زمین آمد در همان جایی که امروز بش میگیم مکه فرود آمد عربستان سعودی نقطه آغاز تمدن است