تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
خداوند لطفش را شامل حال تو کرده است و تو صاحب همهچیز میشوی؛ پس سعی کن آنهایی را که در بند غم هستند رهایی دهی و اطرافیان و زیردستانت را هم در نظر بگیری. آنچه را در توان داری برای خلق خدا صرف کن که هرچه به دست آوردهای از دعای خیر بندگان خداست. دوستان حسود زیاد داری ولی خوشحال باش که یارت همیشه با توست؛ پس تو نیز فقط چشم توجه به او داشته باش. قدر طبع لطیف و استعدادهای خودت را بدان.
غزل شماره ۴۴۵ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۴۵ حافظ
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری
بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به وصل دوست گرت دست میدهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل به دامن از این باغ میبری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۴۵ حافظ
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
تو که به هرچه آرزو و خواسته در دنیا وجود دارد، دسترسی داری، هیچ اندوهی از حال زار درماندگان بینوا نداری.
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
از من جان و دل درخواست کن و بیدرنگ بگیر، زیرا حکم تو بر سر مردم آزاده جاری و لازمالاجرا است.
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری
از ظرافت و باریکی کمر چنانی که گویی تو را میان نباشد و از این در شگفتم که پیوسته در میان جمعیت زیبارویان میانداری و رهبری میکنی.
بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
برای صفحه سفید چهره زیبایت طرحی شایستهتر متصور نیست، بدین سبب از موی مشکین، چهره گلرنگ ارغوانی خود را پوشاندهای.
بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام
علیالخصوص در آن دم که سر گران داری
شراب بنوش، زیرا پیوسته اوقات طبع ظریف و اندامی لطیف داری، بهویژه در آن لحظاتی که سرت از مستی سنگینی میکند.
بکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
بکن هر آن چه توانی که جای آن داری
بیشتر از این و تا آنجا که میتوانی سرزنش و ستم بر دل ما روا بدار، زیرا برازنده توست و به تو میآید.
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داری
اگر صد هزار پیکان جور و ستم در دسترس تو باشد همه را برای ریختن خون من در کمان آماده داری.
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
اگر محبوبی بامحبت داری، ناسزای نگهبانان درگاهش و ستم حسودان را پیوسته بر خود هموار کن که اهمیت چندانی ندارد.
به وصل دوست گرت دست میدهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
اگر یک لحظه وصال دوست برایت میسر میشود، به سوی آن بشتاب که با این کار هرچه آرزو در دنیاست به دست آوردهای.
چو گل به دامن از این باغ میبری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
ای حافظ، تو که دامن دامن از باغ طبع گل شعر با خود میبری، از شکایت و فریاد باغبان غصه و باکی نداری.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.