تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به ظاهر افراد توجه مکن. اصل باطن و درون فرد است که میتواند روی تو تأثیر گذارد. آنقدر ظواهر تو را فریب دادهاند که بارها از این موضوع، دیگران از تو سوء استفاده کردهاند. آنچنان عاشق هستی که فکر میکنی اگر جواب رد بشنوی خواهی مُرد، در صورتی که برای طرف مقابلت تو چندان مهم نیستی پس بیش از این خودت را خسته مکن؛ شکست در عشق هیچکس را نکُشته است.
غزل شماره ۹۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۹۷ حافظ
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج
چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است
قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذره خاک در تو بودی کاج
معنی و تفسیر غزل شماره ۹۷ حافظ
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
خطاب به محبوب میفرماید: شایسته است که از تمام دلبران عالَم باج بگیری، زیرا بر سرِ همه زیبایانِ کشور همچون تاج پادشاهی هستی. یعنی پادشاه سرفرازِ جمیع دلبرانی و بر سرِ تمام دلبران جا داری. [سزد = لایق / ستانی = از مصدر ستانیدن به معنی گرفتن]
دو چشمِ شوخِ تو بر هم زده خطا و حَبَش
به چینِ زلف تو ماچین و هند داده خراج
دیدگان تو که در دلبری گستاخند، در سرزمینِ ختا و حبشه، شوری برانگیختهاند و چین بزرگ و هندوستان به شِکَنِ زلف تو به نشانِ اطاعت باج دادهاند. [خطا (ختا) = نام شهری در ترکستان که مشکخیز است و زیبایان آن به حُسن مشهور / حبش = حبشه، کشور سیاهان در خاور افریقا / ماچین = چین بزرگ یا چین اصلی (لغت نامه دهخدا)]
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارضِ رُخِ روز
سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج
سفیدی روی تو از روی خورشید روشنتر است یعنی از روی خورشید درخشانتر است و سیاهی زلفت سایهتر از تاریکی شب است. [بیاض = سفیدی / عارض رُخ روز = صفحه رُخسارِ خورشید / داج = تاریک]
دهانِ شهدِ تو داده رواجِ آبِ خضر
لبِ چو قندِ تو برد از نبات مصر رواج
ای جانان، دهان تو که از انگبین است به آب حیات که خضر از آن نوشید، حیات و بقا داده است یعنی آبِ حیات، خاصیت عمر جاودان بخشیدن خود را از دهان تو گرفته و لبِ شیرین چو قند تو، بازار نبات مصر را از رونق انداحته و کسادش کرده یعنی تا لبِ تو هست کسی اسمی از نبات مصر نمیبرد.
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دردِ ای جان نمیرسد به علاج
اگر از تو به دردِ دلِ من علاج نرسد، من از این مرض یعنی بیماری عشق، شفا نمییابم. علاج دردِ من، شربت وصالِ تو است اگر میسر گردد شفا میپذیرد و اِلا با اجل فراق میمیرم.
چرا همی شکنی جانِ من ز سنگِدلی
دلِ ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
ای جانِ من، چرا با دلِ مثل سنگت، دلِ ضعیفِ مرا میشکنی. دلی که در نازکی و لطافت مانند شیشه است. دلِ نازک و لطیف حافظ، شایسته شکستن نیست چرا میشکنی؟
لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوانست
قدِ تو سرو و میان موی و بر به هیأتِ عاج
لبت همچون خضر و دهان شیرین و زندگیبخشت مانند آبِ حیات است و قدت هم سرو است یعنی در بلندی و موزونی چون سرو است و میانت چون موی باریک و سینه و پهلوهایت در سفیدی چون عاج است.
فتاد در دلِ حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذره خاکِ در تو بودی کاج
محبتِ پادشاهی همچون تو در دلِ حافظ افتاد، کاش کمترین غلامِ خاکِ درگاه تو بود. [کمینه = کم و حقیر / کاج = کاش و کاشکی]
منبع: شرح سودی، انتشارات نگاه.