تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در دام عشق اسیر شدهای و یا بدون فکر و اندیشه وارد کاری شدهای. ظواهر تو را فریفته است. ابتدا همهچیز ساده و آسان بود اما تازه مشکلاتت بعد از این شروع خواهد شد. هر گل خندان قابل اعتماد نیست و قبل از وارد شدن در هر کار یا رابطه باید جوانب امر را سنجید. در مورد کاری که میخواهی انجام دهی با بزرگان مشورت کن تا به تو آسیبی نرسد. در مشورت با دیگران شک و تردید را وارد دلت مکن. با دقت و سرعت عمل مشغول شو و زمان را هدر مده.
غزل شماره ۱۲۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۲۰ حافظ
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۲۰ حافظ
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
دلبری زیبارو دارم که سایبانی از گیسو در اطراف چهره همچون گل زیبایش قرار دارد و بهار رخسارش فرمانی مؤکد برای ریختن خون شکوفه ارغوان دارد.
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
سبزه خط عذارش، چهره تابان همچون خورشیدش را پوشانده است، پروردگارا، به او زندگی جاویدان و حیات ابدی ببخش، زیرا زیبایی دائمی دارد.
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
آن زمان که عاشق میشدم با خودم میگفتم که گوهر وصال و مراد را بدست آوردم، اما نمیدانستم که دریای عشق چه خطرها و موجهای خونریزی دارد.
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
امکان ندارد که من بتوانم از مشاهده چشم تو جان سالم به در ببرم، زیرا به هر طرف که نگاه میکنم، مژههایت در اطراف چشمت کمین کردهاند و ابروهایت تیر در کمان گذاشته است.
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
آنگاه که از دام گیسو، دل عاشقان خود را، چون گرد و غبار بیفشاند، به باد صبای سخن چین میگوید که راز ما را پنهان نگاه دار. اما صبا رازدار نیست و آن را به همگان میگوید.
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
جرعهای از شرابت را بر خاک بریز یعنی بخشش و احسان داشته باش و از اهل حال و صاحبدلان، آنچه را که در خود مدفون کردهاند بشنو؛ زیرا که داستانهای زیادی از جمشید و کیخسرو در خود مستور دارد.
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
ای بلبل، اگر گل به روی تو بخندد و تبسمی کند، به دام فریبش میُفت و گول خندهاش را نخور، زیرا که بر وفای گل اعتمادی نیست اگر چه دنیایی زیبایی داشته باشد.
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
ای میاندار و بزرگتر محفل، بخاطر خدا به فریادم برس و حق مرا از او بگیر، زیرا درحالیکه با کسی دیگر شراب نوشیده است، با من سرسنگین است.
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد
اگر فتراک خود را برای رفتن به شکار میبندی، بخاطر خدا زودتر مرا صید خود کن، زیرا که در درنگ، آفات و بلایای بسیار وجود دارد و به خواهنده، زیان میرساند. فتراک تسمه و دوالی است که از عقب زین اسب میآویزند و با آن چیزی را به ترک میبندند.
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد
از دیدن قامت همچون سرو دلپذیرت، چشم مرا محروم و بینصیب مگذار، بلکه آن سرو را در کنار چشمه چشم من بکار، زیرا که همیشه جویباری از آن روان است. یعنی همیشه از عشق تو گریانم.
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
اگر امید داری که خداوند تو را از چشم زخم حسودان در امان نگاه دارد پس مرا از هراس دوری ات ایمنی ببخش. یعنی اگر تو مرا از ترس هجران نجات دهی خدا تو را از چشم حسود نجات میدهد.
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
چگونه میتوانم از بخت خودم شکایت کنم وقتی که آن راهزن آشوبگر حافظ را با تلخکامی کُشت در حالی که در دهانش شیرینی داشت
الهه علامه جمشید
بسیار عالی بود. متشکرم