تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
کسی را دوست داری که بسیار لطیف و زودرنج است و افراد زیادی دوستش دارند، گاهی از این اتفاق ناراحت میشوی. صلاح خداوند این گونه است و تقدیر الهی را نمیتوان تغییر داد. به او اعتماد داشته باش و به حرف دشمنانت گوش مده. با مردم با مهربانی رفتار کن و سر جنگ و دعوا نداشته باش. هرکسی نمیتواند وارد دل تو شده و محرم اسرارت گردد. در انتخاب دوستان صمیمی دقت کن. کمک و مدد گرفتن از خدا را هرگز فراموش مکن.
غزل شماره ۱۳۶ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۳۶ حافظ
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۳۶ حافظ
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
ما نمیتوانیم به آن حلقه پیچ در پیچ دو زلفان یار دست یابیم. بر عهد و پیمان تو و باد صبا هم اعتمادی نیست. زلف دوتا مویی است که از وسط به دو قسمت تقسیم و به دو طرف چهره ریخته شده است.
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
من در راه رسیدن به تو، تمام تلاش خودم را به کار خواهم بست، ولی قدر مسلم این است که قضا و سرنوشت را نمیتوان تغییر داد.
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
من به دامان وصال دوست با صد خون دل خوردن رسیدم بنابراین نمیتوانم با فریبی که دشمن بخواهد مرا گمراه کند، آن را رها کنم و از دست بدهم.
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
چهره یار را در زیبایی نمیتوان با ماه آسمان مقایسه کرد؛ چرا که نمیتوان دوست را به هر بی سروپایی تشبیه کرد.
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
وقتی که یار بلند بالای من به دست افشانی و پایکوبی برخیزد، جامه و کسوت جان چه ارزش و اهمیتی دارد که پاره پاره نشود؟
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
فقط چشمی که پاک و بی آلایش باشد میتواند صورت محبوب را ببیند، زیرا که در آیینه جز با نگاه پاک و باصفا، نمیتوان نگریست. در اینجا رخسار یار به آیینه تشبیه شده است.
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
مسئله دشوار عشق در توان دانش و تفکر ما نیست و این قضیه را با این تفکر غلط و علم کوتاهمان نمیتوانیم حل نماییم.
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
حسادت عاشقانه مرا از اینکه همه اهل دنیا عاشقت هستند، کُشت، اما نمیشود که هرلحظه با خلق خدا جنگ و ستیزه کنم.
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
من چه میتوانم به تو بگویم در حالی که لطافت طبع نازک تو، به اندازهای است که حتی آهسته هم نمیتوانم دعایت کنم؛ چه برسد که حرف دیگری بگویم.
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
دل حافظ قبلهای بجز کمان ابروی تو ندارد و در دین و آئین ما نمیتوان بجز تو را پرستش کرد.