ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش را باید شبیه به انشا درباره برداشتن ظرف داغ در توصیف حس لامسه در برابر سرما یا گرما نوشت. همه میدانیم که سوختن با یخ میتواند بدتر از سوختن با آتش و داغی باشد. لمس یخ، زمانی که هیچ دستکش یا پوششی برای دستهای خود نداریم، به راستی سوزاننده است و حتی میتواند باعث تاول زدن دستها شود.
انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش
انشا اول: توصیف یک صحنه غم انگیز
بند مقدمه (زمینهسازی)
این صحنهای که قصد توصیف کردن آن را دارم، هنوز برای خودم به راستی دردناک است. هر بار با به یاد آوردن آن، بر بیعدالتی دنیا، خشم میگیرم و از این که نتوانستم کاری برای پسرک کوچکی که قالب یخی را حمل میکرد انجام دهم، دلخور میشوم. این صحنه مربوط به پسرک کوچکی است که برای مغازه آبمیوه فروشی کار میکرد و من او را در حین حمل قالب یخ تماشا کردم.
بندهای بدنه (متن نوشته)
پسرک در حالی که قالب یخ بزرگی به شکل مکعب مستطیل را در دستانش گرفته بود، از کوچهای در سمت راست پیچید. لباسهایش کهنه و کلاه رنگ و رو رفتهای بر سر داشت. کفشهایش از حالت اصلی خود درآمده و کج و وارفته بودند. اما از همه غم انگیزتر دو دست کوچک و نحیفش بود که قالب یخ بزرگی را حمل میکردند.
عجیب بود که نه دستهای پسرک با دستکشی پوشانده شده بود و نه قالب یخ روپوشی داشت! اگر هم نمیتوانستم حدس بزنم که چه رنجی را از حمل قالب یخ با دستهای بدون پوشش خود میکشد، این از حالت چهره و شکل راه رفتنش کاملا هویدا بود.
پسرک آرام آرام قدم برمیداشت. به نظر میرسید که هم سنگینی یخ و هم سوز انجماد آن، آزارش میداد. چند بار دیدم که دستانش را زیر بار سرمای یخ، کمی جا به جا کرد. انگشتانش از شدت سرما به یخ چسبیده بود و به سختی آنها را از بدنه یخ جدا میکرد.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آنها داشت. از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دستهای او، استفاده نشده بود؟!
انشا دوم: تعریف یک خاطره
بند مقدمه (زمینهسازی)
به خاطر دارم که چندی پیش با دوستانم مسابقهای گذاشته بودیم. مسابقه ما با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش بود. همه میدانستیم که سرمای شدید قالب یخ، در صورتی که حایلی بین آن و دست ما نباشد، فوق العاده آزاردهنده خواهد بود. با این همه تصمیم گرفته بودیم در این مسابقه دسته جمعی شرکت کرده و میزان مقاومت خود را بسنجیم!
بندهای بدنه (متن نوشته)
سرانجام زمان مسابقه از راه رسید. در یک طرف کوچه، روی سکو، قالبهای متعدد یخ چیده شده و تعداد بچههایی که قصد شرکت در مسابقه را داشتند به ردیف شدند. قرار بر این بود که یخها را به اندازه ۲۰ متر روی دستها ببریم و بر سکوی مقابل قرار دهیم. هر کسی که تعداد قالب یخ بیشتری حمل کرده و در جایگاه تعریف شده خود بر سکو قرار میداد، برنده این مسابقه میشد.
من نیز در شمار شرکت کنندهها بودم و عده ای دیگر از بچهها هم به تشویق مشغول شدند. اولین قالب یخ را برداشتم، تماس اولیه مانند یک برقگرفتگی بود. سرمای شدیدی به نوک انگشتانم وارد و از آنجا به عمق دستهایم دویده شد. خوشبختانه آفتاب به میانه آسمان آمده بود و گرمای آن، تسکینی بر سرمایی بود که در دستهایم احساس میکردم. سعی میکردم مسیر را سریعتر طی کنم و در راه برگشت تا برداشتن تکه یخ بعدی، دستهایم را به هم مالیده و به لباسم میساییدم تا گرم شوند و دوباره قدرت پیدا کنند.
رفته رفته برداشتن یخهای بعدی راحتتر شد. دستهایم سر شده بود و انگشتانم احساس زیادی از تماس با یخ نداشتند. اما این باعث میشد که در کنترل قالب یخ هم ضعیفتر عمل کنم و از سرعتم کاسته میشد. سرانجام تمام یخها به پایان رسید. من نفر دوم شده بودم و به نظر میآمد که در حمل یخ ها، به اندازه کافی مقاومت داشتم.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
مسابقه آن روز جذاب و سرگرمکننده بود و شرکتکنندگان که ما بودیم، حسابی از طرف سایر بچهها تشویق شدیم. رفته رفته تمام یخهایی که به سکوی دوم آورده بودیم، ذوب شده و آبشار کوچکی از بالای سکو به کف کوچه سرازیر شده بود. این نمای زیبایی بود که برای همیشه در قاب خاطرات من باقی ماند.
کلام آخر
موضوع انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش، مانند انشا درباره بوی خاک پس از بارش باران، مملو از توصیف احساسات و شرح وقایع به شکلی است که آنها را مانند یک فیلم مقابل چشمان خود داشته باشیم. شما تجربه خاص حواس پنجگانه خود را چگونه توصیف میکنید و چه ایدهای برای نوشتن این انشا دارید؟